Wednesday, September 07, 2005

دگرانديشي وخلفاي راشدين

برخلاف نظرشيعه، محمد درزمان زندگي خودهرگزجانشيني براي خود انتخاب نکرد. ادامه بيماري او درسال يازدهم هجري رقابت برسرجانشيني بين مهاجرين وانصاردامن زد. مهاجرين اصرارداشتند که اين ما بوديم که همه چيزخودرا درراه محمد رها کرده وبا اوازمکه به مدينه مهاجرت کرديم. انصارمي گفتند که بدون کمک ومساعدت ما ساکنين اصلي مدينه اسلام درنطفه خفه مي شد. عـُمرکه اززمان بيماري محمد، براي جانشيني او نقشه کشيده بود ابتدا سعي کرد مرگ اورا کتمان کند: "عمرايستاده بود ومردم را تهديد مي کرد ومي گفت پيمبرخداي زنده است ونمرده است، مي آيد ودست وپاي شايعه سازان را مي برد وگردنشان را مي زند وبردارشان مي کند." (1) ليکن ديگرديرشده بود. مدعيان امارت ازماجرا خبردارشده بودند.

طبق گواهي تاريخ طبري، هنوزجسد محمد دفن نشده است که انصارشتابزده درمحلي بنام سقيفه ي بني ساعده گرد مي آيند تا ازبين خود شخصي بنام "سعد بن عباده" را جانشين محمد کنند. عــُمرکه گوش به زنگ قضيه است به محض آگاهي ازماجرا، ابوبکررا که "با علي بن ابيطالب درکارکفن ودفن پيمبربودند" ازخانه ي محمد بيرون مي کشد و همراه با ايکي ازبزرگان قريش بنام ابوعبيده جراح به محل ماجرا مي برد. (2) عمربا تهديد وارعاب وطرح اين موضوع که جانشين محمد بايد ارقبيله او(قريش) باشد، سعد بن حماده را ازميدان بدرمي کند. او تا تنورداغ است نان را مي چسباند. به اين ترتيب که ابتدا خود با ابوبکربيعت مي کند وهمگان را به زورمجبوربه بيعت با ابوبکرمي سازد.

ابوبکر

برخلاف نظراهل تسنن، انتخاب ابوبکربه جانشيني محمد بهيچ وجه جنبه دموکراتيک ومردمي نداشته است، بلکه بقول دکترزرين کوب "درماجرايي که به شباهت به نوعي کودتا" نيست ابوبکرجانشين محمد مي شود. (3). جالب اين است که درمحل سقيفه عمربا سعد دست به يقه مي شوند: "يکي ازياران وي گفت مراقب سعد باشيد که پايمالش نکنند. عمرگفت بکشيدش که خدا اورا بکشد. آنگاه بالاي سرسعد ايستاد وگفت مي خواستم پايمالت کنم تا بازويت درهم بشکند. سعد ريش عمررا گرفت وگفت بخدا اگرمويي ازآن مي کندي دندان دردهانت نمي ماند. ابوبکرگفت عمرآرام باش که ملايمت بهتراست وعمرازاو کناره گرفت." (4). پس ازماجراي سقيفه عمربه نيروي شمشيروبا زدن انگ بازگشت ازدين مهاجرين وانصاررا، حتي علي مدعي جانشيني محمد، به بيعت با ابوبکرناگزيرمي سازد: "عمرسوي علي وزبيررفت وآنها را به ناخواه بياورد وگفت يا به دلخواه بيعت کنيد يا با نا دلخواه بيعت مي کنيد وآنها بيعت کردند." (5)

درزمان ابوبکرجنبش هاي تجزيه طلبانه که دراواخردوران زندگي محمد ازگوشه وکنارقلمروتحت سلطه ي وي سربلند کرده بودند اوج تازه اي يافت. طبري دراين رابطه مي نويسد: "وقتي پيمبردرگذشت... هريک ازقبايل عرب يا بعضي شان ازدين بگشتند." (6) درمجمل التواريخ نيز مي خوانيم " چون خبروفات پيامبرپراکنده شد همه ي عرب مرتد شد." (7) دراين رابطه در قصص الانبياء چنين آمده است: "چون سيد عليه السلام ازاين جهان بيرون شد منافقان سربرآوردند وهمه ي عرب مرتد شدند. مگرسه گروه مکه ومدينه وحرمين وگفتند نمازکنيم ليکن زکوة ندهيم. وعامل رسول را بکشتند وزنان خويش را بفرمودند تا دستها رنگ کردند ازشادي وفات رسول ودف ها زدند." (8)

ابوبکرازنخستين روزسوارشدن براريکه ي قدرت ازسياست سرکوب شديد وبي رحمانه ي مخالفين فکري ومرامي خود پيروي کرد. او دراولين خطبه ي خود خطاب به مسلمانان گفت: "ازجهاد درراه خدا وانمانيد که هرقومي ازجهاد بماند ذليل شود." (9) با اين ديد بود که خالد بن وليد سرداراسلام که ازطرف محمد "شمشيرخدا" (سيف الله) لقب گرفته بود ازجانب ابوبکرمأمورسرکوب دگرانديشان شد: "ابوبکرمايه ي عزّت مسلمانان شد وقسم خورد که ازمشرکان بسيارکس مي کشد وازهرقبيله که مسلمانان را کشته اند ، معادل مسلمانان مقتول وبيشترکشتارمي کند." (10) اودررابطه با فرمان خود به خالد بن وليد گفت: "هرکه دريغ آورد فرمان دادم با اوجنگ کند وهرکس ازآنها را که به چنگ آورد زنده نگذارد وبه آتش بسوزد وبي پروا بکشد وزن وفرزند اورا اسيرکند وازهيچ کس جزاسلام نپذيرد، هرکه اطاعت کند براي او نيک باشد وهرکه نکند خدا ازاو عاجزنماند." (11)

اشتباه است اگرتعصب ديني را تنها انگيزه ي ابوبکردرسرکوب بي رحمانه ي برگشتگان ازدين بدانيم وانگيزه نيرومند غارتگري را بدست فراموشي بسپاريم. ابوبکرشرط معافيت مالياتي برخي ازقبايل مرتد را براي بازگشتن به اسلام قاطعانه رد کرد: "ابوبکرخالد بن وليد را به حرب ايشان فرستاد واندرخواستند که صدقات را ازايشان برگيرند تا به مسلماني بازآيند... ابوبکرسوگند خورد که اگرزانو بند اشتري را ازانک درعهد پيامبرمي دادند کمتردهند حرب کنم وبه صلح رضا ندهم." (12) ابوبکردرفرمان مربوط به سرکوب که به فرمانده سپاه خود نوشت صريحاً تأکيد کرد که سهم وي را ازغارت جنگي فراموش نکنند: "اگرخدايش به اوغلبه داد همه را با آتش يکشد؛ آنگاه غنايمي که خدا نصيب وي کرد تقسيم کند بجزخمس که بايد نزد ما بفرستد." (13)

همانطورکه قبلاً گفته شد هنوزمحمد زنده بود که مدعيان پيمامبري ازگوشه وکنارسرزمين تحت سلطه ي وي سربرافراشتند. برخورد محمد را با يکي از اين دگرانديشان، اسود عنسي، را شرح داديم. دراينجا مناسب است که نظري به برخورد ابوبکر با ديگرمدعيان پيامبري افکنده شود:

طليحه بن خويلد
وطليحه بن خويلد الاسدي درزمان محمد خود را پيامبرخود وپيکي نزد محمد فرستاد که صلح کنيم يا جنگ. محمد اورا نفرين کرد وگفت قتلک الله وحرمک الشهاده ("خدا ترا بکشد وازشهادت محروم دارد". کارطليحه درزمان ابوبکربالا گرفت. طايفه ي بني اسد وبسياري ازقبايل ديگردعوت اورا پذيرفتند. طليحه مردم را ازنمازوروزه معاف داشت وبهره گرفتن (ربا) را مجازشمرد. ابوبکرخالد بن وليد را با سه هزارشمشيرزن به جنگ طليحه فرستاد. طليحه درجنگ اقبالي نيافت. با شدت گرفتن سرکوب لشکريان طليحه ازدوروبراو پراکنده شدند. او به سوي شام (سوريه) فرارکرد. مدتي بعد طليحه مسلمان شد. ابوبکراورا به حال خود گذاشت. با مرگ ابوبکراو با عمربيعت کرد وگرچه دوتن ازسران مسلمان را گشته بود عمراورا امان داد. طليحه درجنگ نهاوند به دست ايرانيان کشته شد.(14)

مسيلمه
ابن کثيربن حبيب بن حارث الحنفي درسال دهم هجري دعوي نبوت کرد. اومردي بود ازقبيله ي بني حنيفه اهل يمامه (منطقه ي وسيعي درشبه جزپره ي عربستان) مشهوربه ابوتمامه ملقب به رحمن اليمامه. اومدعي بود که دريافت کننده ي وحي الهي است، پاکيزگي وپاکيزه خويي را پاس مي دارد، مخالف ماليات وطرفدارحسن همجواري قبايل است. (15) با دقت درآياتي که تاريخ طبري به مسليمه نسبت مي دهد مي توان داوري کرد که او شاعري توانا وبا احساس ظريف زيبايي شناسانه بوده است:

"اي قورباغه فرزند دو قورباغه، آنچه برمي گزيني پاکيزه است. بالايت درآب است وپايين ات درگل است، نه مانع آبخواره شوي ونه آب را گل آلود کني." (16).

آيه ي ذيل حکايت ازپايگاه مردمي مسيلمه دارد واينکه اواز تهيدستان روستا پشتيباني مي کرده وکاررا منبع شرف وعزّت انساني مي شمرده است:

"اي بذرپاشان کشتکار، ودروگران دروکار، وبوجاران گندم بادده، وآسياگران گندم نرم کن، ونانوايان نان، وسازندگان تريد، ولقمه گيران لقمه ازپيه آب شده وروغن. شما را به چادرنشينان برتري داده اند وشهرنشينان ازشما پيشي نگرفته اند، ازروستاي خود دفاع کنيد ومستمند را پناه دهيد وبا ستمگردشمني کنيد." (17)

ابوبکرکه مانند سلف خود محمد، اهل بحث ومجادله با دگرانديشان نبود ابتدا عکرمه بن ابوجهل وسپس شمشيرخدا (خالد بن وليد) را مأمورسرکوبي مسيلمه کرد. مسيلمه وپيکارگران او با تمام نيرو عليه سپاهيان خليفه مقاومت کردند، ليکن سرانجام شکست خوردند. قتل عام مردم بني حنيفه وسايرياران مسيلمه يکي ازصفحات ننگين تاريخ اسلام است. خالد با کشتن چهارده هزارنفرجنبش مسيلمه را سرکوب کرد: هفت هزارنفردرمحلي بنام دشت عقربا وهفت هزارنفردرمحلي بنام دشت مرگ. (18) مسيلمه خود بدست وحشي بن حرب يکي ازاشرارمسلمان وقاتل حمزه عموي محمد کشته شد.

درمقابله با نيروهاي مسيلمه، سرداراسلام ازکثيف ترين شيوه ها استفاده کرد. اوحتي به خفتگان رحم نکرد: "چون به يک منزلي اردوگاه مسيلمه رسيد سپاهيان وي به گروهي خفته هجوم بردند که به قولي چهل وبه قولي شصت کس بودند... خالد بگفت تا همه را بکشتند." (19). درادامه سياست ايجاد رعب ووحشت عمومي، خالد ازکشتن غيرنظاميان اسيرنيزابا نکرد: "پس ازغلبه برآنها قوم را پيش خواند وگفت اي مردم بني حنيفه شما چه مي گوييد. گفتند مي گوييم يک پيمبرازشما ويک پيمبرازما وچون اين سخن بشنيد آنها را ازدم شمشيرگذرانيد." (20) ابوبکرقبلأ دست خالد را دراعمال هرنوع شقاوت بازگذاشته بود: "هرکس ازآنها که ازدين برگشته ومخالفت خدا کرده، ومايل باشي وصلاح بداني بکش." (21) درجريان پيکاربا مسيلمه ابوبکرطي نامه اي به خالد دستورداد که پس ازپيروزي برمسيلمه تمامي پسران بالغ قبيله اورا قتل عام کند: "اگرخداي عزوجل وي را بربني حنيفه ظفرداد همه ي ذکوربالغ را بکشد." (22) خوشبختانه اين نامه زماني به دست خالد رسيد که وي با بازماندگان شکست خورده ي جنگ پيمان صلح بسته بود.

سجاح
سجاح دخترحارث بن سويد بن عقفان تميمية ملقب به ام صادرازقبيله ي بني تميم بود ادعاي پيامبري ودريافت وحي کرد ورهبري يک جنبش عظيم ضد اسلامي را به عهده گرفت. دکترشفا ضمن استناد به کتاب "سالنامه هاي اسلام" نوشته ي محقق برجسته ي ايتاليايي "لئونه کائتاني" (از1869 تا 1935 ميلادي) ازوابستگي احتمالي سجاح به مسيحيت سخن مي گويد. اين ديدگاه توسط طبري نيزتأييد شده است: "وي (سجاح) درکارمسيحيگري ثابت قدم بود وازمسيحيان ثغلب دانش آموخته بود." (23) دکترشفاخاطرنشان مي سازد که سجاح "با زباني بسيارموزون ازبالاي منبرسخن مي گفت که حاضران را مسحورمي کرد. وي خداوند را بيش ازهرچيزدرآسمان متجلي مي ديد وبهمين جهت لقبي که معمولاً به او مي داد "رب السحاب" (خداي ابر) بود." (24)

بنا به برخي ازروايات، سجاح آنقدرطرفدارپيدا کرد وکارش چنان بالا گرفت که پيروان مسيلمه به او توصيه کردند که "دست ازنبوت بدار واين کاررا به اين زن پيامبربازگذار." (25). طولي نکشيد که سجاح با مسيلميه متحد شد واورا به شوهري انتخاب کرد. ازفرجام کارسجاح آگاهي دقيقي دردست نيست. بنا به برخي ازروايات "سجاح تا آخرعمردرخانه ي مسيلمه بود ودرآنجا بمــُرد." (26) وطبق روايات ديگرپس ازآنکه جنش او نيزتوسط خالد بن وليد سرکوب شد، سجاح مجبورشد به زادگاه خود، جزيره، بازگردد. او پس ازدريافت خبرقتل مسيلمه، ناگزيراسلام پذيرفت؛ بقولي به بصره رفت وهمانجا درگذشت (27).

سلمي
سلمي ملقب به ام رمل ازپدري بنام مالک بن حذيفه ومادري شجاع وخردمند بنام فاطمه ملقب به ام قرفه پاي به عرصه ي وجود نهاده بود. اودرهمه مدت عمرکوتاه خويش چنان تحت تأثيرشخصيت ومرگ شجاعانه ي مادربود که همواره شتراورا بعنوان الهام بخش خويش وياد آور کارهاي سترگ مادر با خود داشت: "همانند مادرخويش حرمت ولياقت داشت وشترام قرفه پيش وي بود." (28) کاربزرگي که سلمي انجام داد گرد هم آوردن مغلوبين وافراد پراکنده ي قبيله ي غطفان وسايرقبايل درمحلي بنام ظفروتشويق آنان به جنگ با خالد بود. مورخين مسلمان، غالباً درمورد اين زن اديب وشاعروارسته سکوت کرده اند. صاحب کتاب مجمل التواريخ والقصص تنها يک جمله درباره ي وي نوشته است: "وازآن پس زني برخاست نام اوسلمي وبسياري عرب پيش او جمع شدند وخالد حربي کرد هرچ عظيم تروبسياري قتل بود وتا سرسلمي را نيفکند ونکشتن هيچ برنگشتند." (29)

بنظرمي رسد که بازگشت سلمي ازاسلام وشورش او عليه مسلمانان، ريشه درآگاهي همه جانبه ي اوازاسلام، محمد وروابط بين مسلمانان دربالاترين سطح رهبري داشته است. اورا همراه با خواهرومادرش دررمضان سال ششم هجري درجنگي که به "سريه ي ام قرفه" موسوم است توسط زيد بن حارثه، پسرخوانده ي محمد، اسيرمي کنند. خواهرسلمي بنام جاريه نصيب محمد مي شود واو پس ازچندي جاريه را يکي ازنزديکان خود مي بخشد. واما بشنويد ازام قرفه که با شهامتي وصف ناپذيردربرابرمسلمانان مهاجم موضع گيري مي کند وبه استقبال مرگي فجيع ورقت بارمي رود: "ام قرفه را قيس بن مـُحَسربه طرزبدي کـُشت. با اينکه پيرزني سالخورده بود پاهايش را به دوشترسرکش بستند، وازهم دريده شد." (30) طبق گواهي تاريخ طبري، سلمي سهم عايشه مي شود ومدت ها درخانه ي عايشه به عنوان کنيززندگي مي کند. سرانجام عايشه اورا آزاد مي سازد ووي پس ازمدتي سوي قوم خويش برمي گردد.

خالد پس ازآگاهي ازشورش سلمي با تمام قوا کمربه سرکوب وي مي بندد وتنها پس ازجنگي سخت ومقاومت جانانه سلمي وافراد شورشي آنان را درهم مي شکند. درجريان اين سرکوب، خالد تروخشک را باهم مي سوزاند وقبايل جنگجو را تا آخرين نفرازدم تيغ مي گذراند. سلمي نيزسلاح به دست کشته مي شود. اجازه دهيد داستان اين سرکوب هولناک را اززبان طبري بشنويم:

"... جنگي سخت درميانه رفت. هنگام جنگ سلمي برشترمادرخويش ايستاده بود ومانند وي حرمت وعزّت داشت، مي گفتند هرکه شتراورا رم دهد صد شترجايزه دارد واين به سبب حرمت وي بود. دراين جنگ خاندان ها ازقبايل خاسي وهاربه وغنم نابود شد وبسيارکس ازطايفه ي کاهل کشته شد. جنگ سخت بود. گروهي ازسواران اسلام به دورشترفراهم آمدند وآنرا پي کردند وبکشتند ويکصد مرد به دورشترکشته شدند. خبرفيروزي اين جنگ بيست روزپس قره به مدينه رسيد." (31)

***

خالد نه تنها عليه مدعيان پيامبري، بلکه دربرخورد با همه دگرانديشان رفتارمشابهي داشت. او بنا به دستورابوبکرپس ازشکست دادن مرتدين "کساني را که به مسلمانان تاخته بودند اعضاء بريد وبه آتش سوخت وسنگسارکرد وازکوه بينداخت وبه چاه افکند وتيرباران کرد." (32) او پس ازغلبه بردگرانديشان، يا همه ي اعضاي قبيله را مي کشت ويا آنان را به کوچ اجباري وادارمي کرد.سپس يک پنجم غنايم جنگي را، همراه با زيبا ترين دختراني را که به عنوان اسيرجنگي برده کرده بودند، بعنوان سهم شخص خليفه براي ابوبکرمي فرستاد وبقيه را بين سپاهيان مسلمان تقسيم مي کرد. راستي خليفه ي پيربا زنان برده شده چکارمي کرد؟ جزاين است که آنان را مي فروخت وبدينوسيله برثروت ودرآمد خود مي افزود؟ وآيا نمي توان داوري کرد که اسلام ازهمان ابتدا با نوعي فحشاي مشروع همراه بوده است؟

دراينجا براي روشن ترشدن بيشترموضوع، به برخي ازشيوه هاي برخورد مدعيان اسلام ناب محمدي با دگرانديشان پرداخته مي شود:

ـ "مسلمانان درعرصه ي نبرد ده هزارتن ازآنها (مرتدان عمان) بکشتند وبدنبال فراريان رفتند وبسيارکس بکشتند وزن وفرزند به اسيري گرفتند واموال را برمسلمانان تقسيم کردند وخمس غنايم را ... پيش ابوبکرفرستادند. (33)

ـ درحضرموت "وقتي درگشوده شد مسلمانان به درون حمله بردند وهرچه مرد جنگي آنجا بود کشتند، همه را دست بسته گردن زدند، دربخيروخندق يک هزارزن به شمارآمد. دوزن آوازه خوان به دست مهاجرافتاد که يکي شان درآوازهاي خود ناسزاي پيمبرخدا خوانده بود ودست اورا ببريد ودندان هاي پيشين اورا کند." (34)

ـ خالد درضمن نبرد با ايرانيان درسال دوازدهم هجري درمنطقه اي بنام اليس صدها تن را به اسيري گرفت: "سوارا ن گروه گروه ازآنها را که به اسارت گرفته بودند مي آوردند وخالد کساني را معين کرده بود که گردنشان را دررود مي زدند ويک شب وروزچنين کرد... بررود آسياها بود وسه روز پياپي با آب خون آلود قوت سپاه را که هيجده هزارکس يا بيشتربودند آرد کردند." (35)

ـ درقلعه ي عين التمرخالد بن وليد "گردن همه ي مردم قلعه را زد وهرچه زن وفرزند ومال درقلعه بود به اسيري وغنيمت گرفت ودرکليساي آنجا چهل پسريافت که انجيل مي آموختند... خالد آنها را ميان مردان سخت کوش سپاه تقسيم کرد." (36)

ابوبکردرسرکوب دگرانديشان، تعصب ديني را با خصلت غارتگري بهم آميخته بود. طبري دراين مورد مي نويسد:

"ازجمله دستورهاي ابوبکراين بود که وقتي به جايي فرود آمديد، اذان گوييد واقامه ي نمازگوييد. اگرمردم آنجا نيزاذان گفتند واقامه ي نمازگفتند ازآنها دست بداريد واگرنگفتند به آنها حمله کنيد وبکشيد وبه آتش بسوزيد وبطريق ديگر نابود کنيد واگردعوت اسلام را پذيرفتند، ازآنها پرسش کنيد، اگرزکات را قبول دارند، ازآنها بپذيريد واگرمنکرزکات بودند ، بي گفتگو به آنها حمله کنيد." (37)

وحشتناک اين است که مواردي پيش مي آمد که حتي اگرمردم قبيله اي اذان مي گفتند وابرازمسلماني مي کردند، سپاهيان ابوبکربخاطرملاحظات مانند غارتگري بيشتر، عداوات شخصي يا بوالهوسي صرف آنان را قتل عام مي کردند. يکي ازاين نمونه هاي هولناک وغيرانساني رفتاري بود که خالد بن وليد وسپاهيانش با مالک بن نويره وقبيله ي اوکردند. مالک سالها پيش ازخلافت ابوبکر بدست شخص محمد مسلمان شده بود. چون سپاه خالد به منطقه ي او رسيد، مالک ويارانش هم زکوة را آماده کردند وهم "اذان گفتند واقامه ي نماز" کردند. ليکن بدستورخالد، سپاهيان اسلام مالک بن نويره ويارانش را به اسارت گرفتند. کسان خالد درشبي سرد وظلماني مالک وکليه ي اسيران را بکشتند و"با سرکـُشتگان اجاق ساختند." "پس ازکشته شدن اسيران، خالد ام تميم دخترمنهال زن مالک بن نويره را به زني گرفت." او زني بسيار زيبا بود وبسياري ازمورخين را عقيده برآنست که خالد بخاطردست يابي به اين زن شوهرواهل قبيله ي اورا قتل عام کرده است.

کشتارمالک وصدها مسلمان عضو قبيله او آنقدرزشت وزننده بود که سروصداي مرد خشني مثل عــُمربن خطاب را درآورد. طبري مي نويسد: "عمراصرارداشت که ابوبکرخالد را عزل کند ومي گفت دشمن خدا به مرد مسلماني حمله برد واورا بکشت، پس ازآن برزنش جـَست." ليکن ابوبکرکه "هرگزعمال وسپاهيان خويش را قصاص نمي کرد" گفت: "نه عُمر، من شمشيري را که خداوند بروي کافران کشيده درنيام نمي کنم." (38)

دکترزرين کوب درکتاب "تاريخ ايران بعدازاسلام" خود مي نويسد "درحقيقت ابوبکرسخت افتاده وبي دعوي و دلرحم بود." (39) طي سطوربالا شمه اي ازافتادگي ها ودلرحمي هاي ابوبکررا بازگوکرديم. اجازه دهيد ماجراي يکي ازبرخوردهاي شخصي وي را نيزکه حکايت ازدل رحمي اسلامي او دارد بيان کنيم: فردي ازقبيله ي بني سليم بنام اياس بن عبد ياليل نزد ابوبکررفت وازاو اسب وسلاح گرفت تا با مرتدان بجنگد، ليکن بجاي اين کاراوبه راهزني هم عليه مسلمانان وهم اهل رَده پرداخت. مسلمانان پس ازمدتي اورا اسيرکردند ونزد ابوبکرفرستادند. ابوبکردستورداد "تا درنمازگاه مدينه هيزم بسيارآماده کردند وآتشي افروختند واورا دست وپا بسته درآتش انداختند." (40)

ابوبکرپس ازحدود دوسال وچهارماه خلافت، به دنبال يک بيماري پانزده روزه درماه جمادي الآخرسال سيزدهم هجري درگذشت. او "دربيماري مرگ براي عـُمرپيمان کرد که پس ازوي خليفه شود وچنين شد.

عـُمربن خطـّاب

سرکوب اهل رَدَه توسط ابوبکرچنان شديد ووحشيانه بود که هرنوع جنبش دگرانديشي را درنطفه خفه کرد. زماني که نوبت به عـُمروديگرخلفاي راشدين رسيد اوضاع داخلي قلمرو خلافت نسبتة آرام شده بود. اين سکوت قبرستان به سه خليفه ي پس ازابوبکرفرصت داد که همّ خود را مصروف غارتگري وکشورگشايي کنند. با وجود اين، چنانکه دراين نوشته خواهيم ديد، عــُمروجانشينانش هرجا که بارقه اي ازدگرانديشي را مشاهده کردند، آنرا با وحشيانه ترين شکل ممکن سرکوب کردند. سرکوب دگرانديشان دردوران ابوبکرزمينه را براي تقويت تمامي گرايي اسلامي دردوران سه خليفه ي بعدازوي فراهم ساخت. شکست پي درپي اقوام متمدن، قتل عام آنان وغارت منابع مادي وانساني شان، به تاراج فرهنگي اين اقوام وجا انداختن اسلام بعنوان تنها شيوه ي ممکن زندگي مدد رسانيد.

دررابطه با خلافت عــُمر، با اندکي دقت درمنابع تاريخي درمي يابيم که عـُمرازابوبکربعنوان جاده صاف کن دست يابي خود به قدرت استفاده کرده است. درزمان ابوبکر، عمرچنان نفوذي دردستگاه رهبري داشت که يک بار طلحه خشمگين "پيش ابوبکررفت وگفت تواميري يا عــُمر؟ ابوبکرگفت عـُمراست اما ازمن اطاعت مي کنند." (41)

عمرمردي بي اندازه خشن بود که شلاق به دست درکوچه وبازار پرسه مي زد وبرسرزن ومرد مي کوفت: "عُمرنخستين کس بود که تازيانه به دست گرفت وکسان را با آن بزد." (42) درزمان خاک سپاري ابوبکراوبي هيچ دليل وتقصيري، فقط براي عبرت مويه کنندگان، خواهرابوبکررا ازخانه بيرون کشيد وکتک زد:

"وقتي ابوبکردرگذشت، عايشه کسان براي گريه کردن برگوروي نشانيد وعمربن خطاب بيامد وبردروي ايستاد وگفت برابوبکرگريه نکنيد. اما گريه کنان بازنماندند وعمربه هشام بن وليد گفت: وارد شوودخترابوقحافه وخواهرابوبکررا پيش من آر. چون عايشه سخن عمررا شنيد گفت به خانه ي من وارد مشو. عمربه هشام گفت وارد شوکه من اجازه مي دهم. هشام وارد شد وام فروه دخترابوقحافه را پيش عمرآورد وعمرچند تازيانه به اوزد وچون گريه کنان اين بشنيدند پراکنده شدند." (43)

عُمردرنخستين خطبه ي پس ازرسيدن به خلافت گفت: "مثال عربان چون اشترسرکشي است که دنبال کشنده ي خود مي رود. کشنده بنگرد که او را به کجا مي کشد. اما به خداي کعبه که من به راهشان مي برم." (44). ازنظرعمرحقيقت تنها وتنها دراسلام بود. درزمان او نه تنها هيچ انديشه اي اجازه ي نشوونما نداشت بلکه بلکه هيچگونه تأويل وتفسيرتجدد طلبانه اي ازاسلام جايزنبود: "عمردرباره ي اهل شبهه سختگيربود" (45) وهرمسلماني که اندکي نرمش نشان مي داد واندکي ازدستورات قرآن سربازمي زد اورا با تازيانه مي زد.

عــُمر دريکي ازنخستين سخنرانيهاي خود به مردم گفت: "خدا مرا پس ازيارانم( محمد وابوبکر) زنده نگه داشت. اگرمردم مهرباني کنند من نيزبا آنان مهربان خواهم بود. اگرکارخلاف انجام دهند، من قطعاً آنان را مجازات خواهم کرد." (46). چنين ديدگاهي مردم را گوسفند وبي اهميت مي انگارد. مهم شريعت است وعمربه عنوان مـُجري آن.

عـُمربه پيروي ازمحمد زنان را خوارمي داشت. ازقول عــُمربه کرات نقل شده اشت که هرچه زن گفت برعکس آن عمل کن. ازدستورات عمراست که "هرکه خواهد با دادن يک مشت درم زني به نکاح گيرد وپس از سه روز جدا شود." (47) عــُمرسنگسارزنان را که گويا براي مدتي پس ازمرگ محمد متوقف شده بود با حدت وشدت اجرا کرد واين شکنجه وحشيانه را با توجه به قوانين شريعت وسنت محمد توجيه کرد.

ازجبّاريت وتک سالاري عمرهمين بس که اومايل نبود حتي قدرت قضاوت را باکسي تقسيم کند: وي به تنهايي با شلاقي دردست "ازبازارها ومعابرمي گذشت وهرجا به اوروي مي آوردند، همانجا بين آنها داوري مي کرد" ودرجا حکم را اجرا مي نمود. (48) طبري درباره ي عمرنوشته است که او به عاملين خود دستورمي داد که "عربان را تازيانه بزنيد که ذليل شوند ودورازوطن بسيارنگه نداريد که به فتنه افتند، ازآنها غافل نمانيد که محروم شان کنيد. قرآن را خالص بداريد...." (49)

عمردررابطه با پياده کردن جزم هاي دين محمدي ازنوعي سياست تفتيش عقايد وحشتناک پيروي مي کرد. طبري دراين مورد چنين مي نويسد: "وچنان بود که عمرشخصاً عسسي مي کرد وبرمنازل مسلمانان مي گذشت وازوضع ايشان خبرمي گرفت." (50) اديب، محقق واسلام شناس ايراني، دکترعلي ميرفطروس دراين رابطه به درستي چنين مي نويسد:

" دوران حکومت عـُمرآنچنان سخت وپرخشونت بود که کسي جرأت کوچکترين اعتراض نداشت. دراين دوره ي پرشکنجه وسرکوب کساني که به اسلام وآيات قرآن اعتراض يا ترديد داشتند، رواج فراوان داشت بطوريکه درزمان عمر ـ حتي ـ گفتگو ازتفسيرقرآن ناروا بود. او معتقد بود که مجادله درباره ي قرآن کفراست." (51)

تلقين اجباري قرآن به مردم عادي و ساده دل ازديگرشيوه هاي عـُمراست:

"عــُمردرآموزش وتعليم قرآن به اعراب صحرانشين، سختگيري فراواني داشت بطوريکه ـ هرازگاهي ـ کسي را براي امتحان آنان مي فرستاد واگراعراب صحرا نشين بد امتحان مي دادند، عمرآنها را مي زد ودرکتک زدن به آنها آنچنان خشونت مي کرد که گاهي مرد چادرنشين زيرشکنجه وشلاق مي مــُرد." (52)

داستان کتک خوردن شاعري بنام ابوشجرة بن عبدالعزي گوياي کينه نسبت به هنرمندان دگرانديش حتي پس ازبازگشت آنان به اسلام است. ابوشجره درزمان ابوبکرمرتد شد وشعري عليه خالد بن وليد وسپاهيانش گفت. پس ازشکستِ اهل رَدَه ابوشجره مسلمان شد ودرزمان عمربه مدينه آمد. بقيه ي ماجرا را اززبان طبري مي شنويم:

"وقتي ابوشجره به مدينه آمد شترخود را درمحله ي بني قريظه بخوابانيد وآنگاه سوي عــُمرآمد ووقتي رسيد که ازمال زکات به مستمندان مي داد وگفت اي اميرالمؤمنين به من نيزبده که محتاجم. عـُمرگفت تو کيستي؟ گفت ابوشجرة بن عبدالعزي سلمي. عُمرگفت دشمن خدا مگرتوهمان نيستي که درشعرخويش گفتي نيزه ام را ازگروه خالد سيراب کردم واميدوارم که پس ازآن عُمري دراز داشته باشم. اين بگفت وبا تازيانه به جان وي افتاد وبه سرش مي زد که بگريخت وازدسترس عــُمردورشد وبرشترخويش نشست وبه سرزمين بني سليم رفت." (53)

ميرفطروس نيز مثالي را ارائه داده است که بروشني شيوه عـُمررا دررابطه با دگرانديشي ودگرانديشان نشان مي دهد ـ شيوه اي که هنوزهم پس از بيش از14 قرن توسط علماي اعلام وحجج اسلام مکرراً به مورد اجرا گذاشته مي شود:

"درزمان عــُمرمردي بنام ضبيع به مدينه آمده بود واز"متشابهات" قرآن مـــي پرسيد. عمرکس فرستاد اورا بياوردند. مقداري چوب خرما حاضرکرده بود. وقتــــي مرد بيامد عمرچوبي برگرفت واورا بزد آنچنانکه سرش خونين شد. مرد گفت بس است! آنچه که درسرمن بود بيرون رفت." (54)

روايت است که عمربخاطرشرابخواري مکررپسرخود را مشمول مقررات حد قرارداد واورا کـُشت: عمر"فرزند خود را بکشت درراندن حدّ." (55)

عمرپس ازجانشيني ابوبکر، خالد بن وليد را ازفرماندهي سپاه معزول کرد وسعد بن ابي وقاص وکساني مانند ابوعبيده ي ثقفي، مغيرة ابن شعبه ومثني ابن حارثه را به سرکردگي سپاه گماشت. دوران عــُمررا "دوره ي طلايي فتوح اسلام" ناميده اند. مسلمانان درعرض شش سال بسياري ازسرزمين هاي همجواررا فتح کرده بودند: دمشق درسال 14 هجري (635 ميلادي)، انطاکيه در15 هجري (636 ميلادي)، اورشليم در17 هجري (638 ميلادي)، تمام سوريه در19 هجري (640 ميلادي)، ايران ومصردر20 هجري (641 ميلادي). تمامي اين لشکرکشي هاي با کشتارجمعي وحشيانه ي اقوام مغلوب همراه بود ه است که خود بحث مفصل ديگري را مي طلبد.

دردوران عمرغارتگري وچپاول به نهايت رسيد. مسلمانان درکشورهاي مغلوب بيش ازهمه به غنايم جنگي علاقه داشتند. اين واقعيت را مي توان ازگفتارذيل که مورخين به عمرنسبت داده اند دريافت: "مسلمانان آنها را (مغلوبان را) تازنده اند مي خورند ووقتيکه ما وآنها مـُرديم کودکان ما کودکان آنان را تازنده اند مي خورند." (56). درجريان لشکرکشي ها، عـُمرمرتباً به فرماندهان سپاه خود توصيه مي کرد که دررابطه با حفظ جان وامنيت سپاهيان مسلمان نهايت مراقبت را به عمل آورند، ليکن او بندرت درمورد حداقل رفتاربا غيرنظاميان، اسرا وزخميان دشمن توصيه اي به عمل آورد.

عمرعلاوه برکشتارغيرمسلمانان، برده کردن زن وفرزند وتخريب سرزمين آنان، به يک جنگ منظم مرامي عليه آنان دست زد وازهرکوششي براي فرهنگ زدايي سرزمين هاي تحت سلطه وتحميل جزم هاي اسلامي به آنان خود داري نکرد. شبلي نعماني (مورخ، اديب ومصلح اسلامي هند متوفي به سال 1332 هجري قمري) دراين رابطه مي نويسد:

"او (عمر) توجه ويژه اي به آموزش عمومي مبذول داشت. درسرتاسرسرزمين هاي مغلوب مدارس ابتدايي گشايش يافتند که درآنها قرآن وشريعت اسلامي تدريس مي شد. علماي اعلام، که درقانون (شريعت) وحديث تبحرداشتند، براي امرآموزش منصوب شدند. به معلمين مدارس وخطيبان حقوق پرداخت مي شد." (57)

افضل الرحمان ازقول امام ابويوسف نقل مي کند که "عـُمرهمواره کسي را به فرماندهي سپاه مي گماشت که درتعاليم ديني و قوانين اسلامي تبحرداشت." (58)

يکي ازفاجعه بارترين کارهاي لشکريان اسلام دردوران کشورکشايي عُمر، تخريب کتابخانه ها وسوزانيدن کنجينه هاي فرهنگي ملل مغلوب است. عبدالطيف بن يوسف بن محمد بغدادي معروف به ابن اللباد (متوفي به سال 629 هجري) روايت مي کند که پس ازفتح اسکندريه توسط لشکريان اسلام، عُمربه عمروبن عاص حاکم مصردستورداد که کتابخانه ي نفيس اين شهررا طمعه ي آتش سازند. اين کتابخانه 300 سال قبل ازميلاد مسيح توسط پتولمه ي اول بنياد نهاده شده ونسل اندرنسل غنا يافته بود وبيش ازپانصد هزارجلد کتاب را درخود جاي مي داد. بنا به روايت بغدادي شش ماه تمام کليه ي حمام هاي شهرسوخت خود را ازکتابهاي اين کتابخانه تأمين مي کردند. (59)

نمونه ي بالا را درفاجعه ي کتابسوزي مداين را نيزمي توان مشاهده کرد:

"گفته اند که وقتي سعد بن ابي وقاص برمداين دست يافت درآنجا کتابهاي بسيارديد. نامه به عمربن خطاب نوشت ودرباب اين کتاب ها دستوري خواست. عـُمردرپاسخ نوشت که آنهمه را به آب افکن، که اگرآنچه دراين کتابها هست سبب راهنمايي است خداوند براي ما قرآن را فرستاده است که ازآنها راهنما تراست واگردرآن کتاب ها جزمايه ي گمراهي نيست خداوند ما را ازشرآنها درامان نگاه داشته است. ازاين سبب آنهمه کتاب ها را درآب يا درآتش افکندند." (60)

کتابسوزان تنها ريشه درجهل وعقب افتادگي مهاجمين مسلمان نداشت، بلکه علاوه برآن اقدامي اگاهانه بود درزمينه ي جا انداختن تمام گرايي ديني بعنوان ابزارکنترل جوامع مغلوب. دراين رابطه دکترشفا ازمورخ بزرگ قرن يازدهم تــُرک کاتب چلبي معروف به حاجي خليفه چنين نقل مي کند: "مسلمانان آنچه کتاب که درفتوح بلاد يافتند سوختند ونظردرتوراة وانجيل را ممنوع کردند تا اتحاد واجتماع کلمه درفهم الله وعمل به کتاب الله وسنت رسول حاصل شود...." (61)

اين ديدگاه که همه ي دانش هاي بشري دريک کتاب (قرآن) خلاصه مي کند وبراي هيچ انديشه يا جز جزم هاي ديني خويش حق زندگي قائل به زمان محمد برمي گردد. (62) محمد دشمن شماره يک نشرعلم وفلسفه ي ملل متمدن دربين مسلمانان بود. زماني که يکي ازدانايان عرب بنام سعيد الخدري ازمحمد کسب اجازه کردکه دانش هاي علمي عصرخود را تدوين کند محمد اورا ازاين کاربازداشت. حاج خليفه ضمن نقل روايت ذيل انحصارطلبي فکري ـ مرامي محمد را بخوبي نشان داده است: "مردي نزد اورفت وگفت کتابي نوشته ام ومي خواهم برتو عرضه کنم. چون بدو نشان داد ازوي بگرفت ودرآب شست." (63)

عــُمردرسال 23 هجري قمري به دست يکي ازاسيران ايراني بنام فيروز، که درمدينه اورا ابولؤلؤه مي خواندند، به قتل رسيد. علت قتل عمرظاهرأ اين بود که وي به شکايت فيروزعليه بهره کشي شديد ارباب خود، سردارعرب مغيرة بن شعبه، بي اعتنايي کرده بود. ليکن بنظرمي رسد که علت اين امرعميق ترازاينها بوده است. مي گويند "وقتي اسيران نهاوند را به مدينه بردند وي ايستاده بود ودراسيران مي نگريست، کودکان خردسال را که دربين اسيران بودند دست برسرشان مي بسود ومي گفت عُمرجگرم را بخورد." (64) عمرقبل ازمرگ يک شوراي شش نفره (علي، عثمان، عبدالرحمن عوف، طلحه، زبير وسعد وقاص) را مأمورتعيين جانشين خود ساخت. اين شورا(که اعضاي آن به سبب غيبت طلحه به پنج نفررسيد) ضعيف ترين فرد اين شوراعثمان بن عفّان پيررا به جانشيني عـُمربرگزيد.

عثمان

عثمان عضووفادارقبيله ي اشرافي بني اميه بود. اونيزدرارتباط بااجراي قوانين شريعت وسرکوب دگرانديشان راه دوخليفه ي قبل ازخود را دنبال گرفت. او دريکي ازنخستين خطبه هاي خود اعلام داشت: " به الله قسم مي خورم که اگرازشرارت هرکس آگاه شوم اورا ازسرزمين خواهم راند." (65) ازبي عدالتي ونژاد پرستي عثمان همين بس که قاتل هرمزان شاهزاده ي ايراني را هرگزمجازات نکرد. هرمزان درجريان شکست ايران به عنوان اسيروپناهنده دربين مسلمانان زندگي مي کرد. عبيدالله پسرعــُمرپس ازقتل پدرخود توسط ابولؤلؤه به هرمزان بدگمان شد واورا بي گناه به قتل رسانيد. اين جنايت شنيع سروصداي حتي علي بن ابي طالب را بيرون آورد. علي اکبردهخدا دراين رابطه درلغت نامه ي مشهورخود مي نويسد:

"علي هرچند حکومتي دردست نداشت، مجازات عبيدالله وقصاص خون هرمزان را به اصرارازخليفه ي سوم طلب کرد. اما عثمان به اشاره ي اشراف مدينه وبه بهانه ي اينکه برمسلمانان مشکل است خانواده ي خليفه ي دوم که داغدارمرگ خليفه اند داغ تازه اي ببيننند، ازاجزاي مقررات اسلام درباره ي قصاص شانه خالي کرد ودرحقيقت نمي خواست که يک تن عرب را بخاطرقتل يک عجم نومسلمان به قتل برساند." (66)

ازاقدامات مهم عثمان درتحکيم جبّـاريت وتمام گرايي اسلامي تدوين قرآن است. اين اقدام را بايد مقدم شعارمعروف جمهوري اسلامي ايران دربيش ازهزاروچهارصد سال بعد به حساب آورد: "خدا يکي، ايمان يکي، ايران يکي، رهبريکي، سنگريکي."

سابقه ي تدوين قرآن به زمان ابوبکربرمي گردد. قرآن درزمان محمد مجموعه ي درهم وبرهمي ازقطعاتي بود که محمد آنهارا بعنوان وحي الهي عنوان کرده بود. برخي ازاين قطعات را منشيان محمد برشته ي تحريردرآورده بودند، ليکن اغلب آنها را برخي ازصحابه ازحفظ کرده بودند. متون مختلف قرآني با يکديگراختلاف فاحش داشتند. عمربخاطرايجاد وحدت کلمه بين مسلمانان به ابوبکرتوصيه کرد که زيد بن ثابت (منشي 21 ساله ي محمد دربازپسين سالهاي عمروي) را مأمورگردآوري ومقابله ي قطعات مختلف قرآن وتهيه متن نهايي آن کند. اين کارانجام پذپرفت ونسخه اي ازقرآن تدوين گرديد که اقبال چنداني نيافت وقرائت هاي ديگري ازقرآن نيزبه موازات آن مورد استناد قرارگرفت.

عثمان بنا به توصيه ي يکي ازاصحاب نزديک محمد بنام حذيقه بن يمان تلاش کرد متن واحدي ازقرآن تهيه کند. هدف ازاين کارايجاد يک متن واحد واجباري براي عامه مسلمانان بود. عثمان دستورداد تا کليه نسخ قرآن، بخصوص نسخه اي که نزد حفصه زن محمد بود، را به مرکزخلافت ببرند تا درتهيه ي متن رسمي قرآن اقدام شود. مأموريت مقابله وتصحيح قرآن مجدداً به زيد بن ثابت داده شد. کميته اي به رهبري زيد تشکيل شد ونسخه ي نهائي قرآن را تدوين کرد. ازروي اين نسخه، نسخ ديگري (مجموعاً هفت نسخه) بازنويسي وبه شهرهاي اصلي امپراطوري اسلامي فرستاده شد. (67) پطروشفسکي دراين رابطه مي نويسد:

"براي جمع آوري اين متن همه ي نسخي که اشخاص متفرقه داشتند ازايشان گرفتند وپس ازمقابله ي متون واتمام متن جامع ورسمي، متون متعلق به اشخاص مذکوربه صاحبانشان بازپس داده نشد وبه امرعثمان متون مزبوررا سوزاندند. منظورازاين عمل آن بود که متن جديد رسمي ويا به ديگرسخن، روايت دوم زيد تنها متن موجود باشد وهمه مسلمانان آنرا بپذيرند.... ظاهراً عثمان واطرافيان وي که مبارزه ي اجتناب ناپذيرآينده برسرکسب قدرت را پيش بيني مي کردند، خواستند تا وضع وموقع خويش را مستحکم سازند واقداماتي به عمل آوردند که روايات گوناگون وواجد اختلاف قرآن، وجود نداشته باشد تا باعث بحث ومناقشه واقع نشود وازطرف مدعيان ومخالفان بني اميه مورد استفاده قرارنگيرد. توان گفت که درحين جمع آوري قرآن تغييراتي به نفع دسته ي طرفداربني اميه درمتن "کلام خدا" داده شد." (68)

روايت رسمي قرآن به آساني مورد قبول عامه ي مسلمانان قرارنگرفت. سالها طول کشيد که خلفاي پس ازعثمان وحکام محلي آنان توانستند همه ي نسخه هاي قديمي قرآن را ازگردش خارج سازند وتنها متن عثمان را براي مراجعه ي فرق مختلف اسلامي باقي گذارند.

رفتارعثمان درثروت اندوزي وانتصاب خويشاوندان درجه يک خود به حکومت ولايات نارضايتي عمومي را دامن زد. مردم بارها ازبيداد عمال عثمان شکايت کردند واو آنچنان که بايد به شکايت مردم ترتيب اثرنداد. سرانجام گروهي ازمردم کوفه ومصربه مدينه رفتند و عزل اورا خواستارشدند. عثمان نپذيرفت. شورشي عمومي درگرفت. شورشيان به مدت چهل روز عثمان را درخانه اش محاصره کرده وسرانجام اورا درسال 35 هجري، درحالي که به تلاوت قرآن مشغول بود، به قتل رسانيدند.

علي بن ابيطالب

پس ازقتل عثمان عده اي ازياران محمد به اصرارازعلي خواستند که عهده دارکارمسلمانان شود. او ابتدا ازاين کارسرباززد، ليکن سرانجام جانشيني عثمان را پذيرفت. (69) دراين زمان، مکّه ومدينه اهميت خودرا به عنوان مراکزامپراطوري اسلامي ازدست داده وشهرهاي ديگري مانند کوفه، بصره ودمشق بعنوان مراکزمهم اسلامي قد علم کرده بودند. ديري نپاييد که علي مرکزخلافت خود را ازمدينه به کوفه منتقل کرد.

علي پس ازرسيدن به خلافت قاتلين عثمان را مجازات نکرد وبه آنان فرصت داد تا فرارکنند. همين امرباعث شد که مخالفينش اورا مسئول قتل عثمان قلمداد کنند. او نسبت به اجراي بي چون وچراي احکام قرآن، سنت هاي محمد وحدود اسلامي چنان سخت گيربود که هرگونه شکّي را دررابطه با جزم هاي ديني کفرمي شمرد: "شک را شک نامند چون بي شباهت به حقيقت نيست. ايمان راسخ دوستداران الله چراغ راه آنان است وراه روش آنان را به صراط مستقيم هدايت مي کند. درحالي که دشمنان خدا شک مي کنند ودرتاريکي شک به گمراهي مي افتند." (70) سخت گيري اسلامي علي وشدت عمل او نسبت به هرنوع اصلاح طلبي دردين (چه رسد به دگرانديشي) حتي بسياري ازهوادارانش ازاطراف او پراکنده کرد. دکترزرين کوب دررابطه با اين جنبه ازشخصيت علي مي نويسد: "ازدقت واحتياطي که دررعايت حق ودين داشت طاعنان وي را محدود مي خواندند." (71)

طلحه وزبيرکه زماني ازنزديکترين ياران علي بودند ازاو بريدند وضمن ائتلاف با عايشه زن محبوب محمد، به بهانه ي خونخواهي عثمان، عليه او بپاي خاستند وبزود ي بصره را تسخيرکردند. علي ارتش نيرومندي را عليه شورشپان بصره گسيل داشت. درنبردي که نزديکي بصره رخ داد، عايشه که زني قابلي بود ازفرازشتري جنگ را فرماندهي کرد وازاين لحاظ است که اين جنگ به جنگ شتر(جــَمـَل) مشهوراست. جنگ جَمَل نخستين جنگي است که طي آن مسلمانان درنبردي مسلحانه بجان يکديگرمي افتند وخليفه ي مسلمين ارتش خود را عليه ارتش ديگري ازمسلمانان بسيج مي کند. سپاهيان علي پس از کشتاروحشيانه ي مخالفين توانستند وارد بصره شوند (آخرپاييزسال 36 هجري قمري) دراين جنگ طلحه وزبيرکشته شدند وعايشه به اسارت درآمد که با وساطت محمد بن ابوبکر(سردارجنگي وفرزند خوانده علي) آزاد شد.

پس از پيروزي درجنگ، علي که با توجه به زمينه ي مردسالارانه ي خود وجامعه ي خويش نمي توانست، بپذيريد که يک زن ـ حتي اگرزن محبوب ولي نعمت اش محمد هم باشد ـ با او به نبرد بپردازد. ازاين لحاظ بود که علي فرماندهي عايشه را در جنگ جمل ضمن تحقيرهمه ي زنان به ريشخند گرفت. به خطبه ي ذيل که علي پس ازجنگ شــُـتــُر (جمل) ايراد کرده است توجه فرماييد:

"اي مردم! زنان درايمان ناقص، درارث ناقص ودرعقل نيزناقص اند. نقص درايمان پرهيزآنان ازنمازوروزه درايام قاعدگي ناشي مي شود. ناقص العقل بودن آنان بدان علت است که شهادت دو زن معادل شهادت يک مرد محسوب مي شود(اشاره به آيه ازسوره ي که اعلام مي دارد: ) ازجنبه ي نقص آنان درارث همين بس که سهم زن ازارث نصف سهم مرد است. پس بترسيد ازشرارت زنان. بنابراين حتي دربرابرزناني که باصطلاح خوبند نيزمواظب خودتان باشيد. حتي درامورخيرنيزاززنان اطاعت نکنيد تا شما را به بلانيفکنند." (72)

پس ازپيروزي درجنگ جمل، علي برعراق مسلط شد، ليکن سوريه دردست معاويه بود. علي اورا معزول ساخت ولي معاويه زيربارعزل نرفت وبه بهانه ي خون خواهي عثمان با علي به دشمني برخاست. درسال 37 هجري قمري درمحل بنام صفين (بين عراق وسوريه برساحل فرات) لشکريان علي ومعاويه دربرابرهم قرارگرفتند. اين جنگ صد وده روز بطول انجاميد. درابتدا پيروزي با لشکريان علي بود، ليکن معاويه بخاطرنجات خود ازشکست نهايي، بصلاحديد عمروبن عاص به لشکريان خود دستورداد قران ها را برسرنيزه کنند وخواستارحکميت "کلام الله" شوند. علي نبرد را متوقف ساخت وبا مذاکره موافقت کرد. درجريان حکميت نماينده ي علي (ابوموسي اشعري) وي را ازخلافت عزل کرد، درحالي که نماينده ي معاويه (عمروبن عاص) اورا به خلافت منصوب نمود.

پس ازحـَکـَميت، علي به کوفه برگشت. تعداد زيادي ازياران اوازوي بريدند وبا عنوان کردن "لاحکم الالله" (حکميت تنها ازآن خداست)، عليه هم علي وهم معاويه قيام کردند. آنا مي گفتند حکم خدا با پيروزي علي برمعاويه قبلاً صادرشده است. مذاکره با دشمن پس ازپيروزي آنچناني نوعي بدعت گذاري ومخالفت با حکم خدا ازجانب علي بوده است. ناراضيان که به خوارج (قيام کنندگان) مشهورشدند وتعدادشان به دوازده هزارنفرمي رسيد، درمنطقه بنام نهروان (واقع دردوازه ميلي بغداد) اردو زدند ويک سپاهي عادي وساده را بنام عبدالله بن وهب به خلافت برگزيدند. (73) علي ازآنان دعوت کرد که ازراه رفته بازگردند ودوباره به وي بپوندند. خوارج درپاسخ گفتند "تو با قبول حکميت بدعت گذاشتي؛ حال اگربدعت گذاربودن خودت را بپذيري وتوبه کني، ما دررابطه با پيوستن به تو فکرمي کنيم وتصميم مي گيريم." (74) با دريافت اين پاسخ، علي ترجيح داد که لشکرکشي به سوريه وجنگ با معاويه را به عقب بيندازد وحساب خود را خوارج تصفيه کند.

خوارج که برخي آنان را آنارشيست هاي ديني خطاب کرده اند گروهي بودند شديداً متعصب که هرحکومتي جزحکومت الله را مردود مي شمردند. آنان معتقد بودند که نژاد وقوميت نبايد درامرخلافت دخالت داشته باشد و خليفه بايد با انتخاب آزاد مسلمانان (اعم ازعرب وغيرعرب) تعيين شود. چنانچه خليفه درمسيراسلام پيش نرود، مردم حق دارند اورا ازمنصب خلافت معزول سازند. (75)

علي درجنگ نهروان (صفرسال 38 هجري قمري) خوارج را به شدت سرکوب کرد. او همه را ازدم تيغ گذرانيد. تنها نه نفرتوانستند ازمعرکه جان سالم بدربرند. با وجود اين خوارج (که ازآنان با عناوين مـُحَکمه، حَرّوريه وشراة نيزياد مي شود) به عنوان يک فرقه ي سياسي ـ مذهبي درسرتاسرقلمرو اسلامي پراکنده شدند. آنان طي ساليان دراز با همه ي خلفا (اعم ازاموي وعباسي) به مخالف برخاستند.

علي درسال 21 (وبنا به روايتي 17) رمضان سال چهلم هجري قمري (24 ژانويه ي سال 661 ميلادي) درکوفه به ضرب شميشيريکي ازخوارج بنام عبدالرحمن بن ملجم مرادي زخمي شد وپس ازدوروزفوت کرد. مشهوراست که ابن ملجم پس ازفرود آوردن شمشيربرفرق علي فرياد زد: "به حقيقت رسيدم" وعلي گفت: "به خداي کعبه پيروزشدم."

اگرچه دوران چهارساله ي خلافت علي دوران جنگ داخلي بين مسلمانان است، ليکن اين باعث نشد که علي سرکوب خارجي را به دست فراموشي بسپارد. دست اندازي به سرزمين هاي متمدن همسايه که اززمان ابوبکرشروع شده بود درزمان علي نيز با شدّت وحدّت ادامه يافت. (76)

شيوه ي برخورد علي را با دگرانديشان را مي توان بخوبي ازنامه اي که وي به زياد بن ابيه، حاکم جبــّار وبي اندازه فاسد خود درآذربايجان، نوشته است دريافت:

"پس ازحمد خدا ونعت رسول مقدس او بدان وآکاه باش که دهقانان تحت حکومت تو ازشفاوت، بد دلي وکبرونخوت تو شکايت کرده اند. آنها شکايت کرده اند که آنان را پست، وزبون وخوارمي انگاري وآنان را تحقيرمي کني. من دراين باره بسيارانديشيدم وبه اين نتيجه رسيدم که آنان ازکافرانند وسزاواررفتاري بهترازاين نيستند. با آنان همچنين بنايد شقاوت بارانه وخشن رفتارکرد. آنان زيردست مايند وبا ما قرارداد بسته اند وما مجبوريم شرايط اين قراردادها را مراعات کنيم. بنابراين بين سنگدلي ومهرباني با آنان رفتارکن. هميشه با دستهاي نرم ولي نيرومند حکومت کن. بدانسان که بصورت فردي سزاوارآنند با آنان رفتارکن. گاهي با آنان مهربان باش وزماني سختگيري را پيشه کن. احترام را با تحقيردرآميز" (77)

کوتاه سخن آنکه علي، عليرغم ويژگي هاي فردي اش درامرسياست، درکليت، دررابطه با سرکوب دگرانديشان، ادامه دهنده ي راه محمد وديگرخلفاي راشدين بود.

نتيجه
اين بود کارنامه ي خلفاي راشدين دررابطه برخوردشان با دگرانديشي ودگرانديشان. جاي بسي شگفتي است که استاد گرانمايه دکترشجاع الدين شفا درکتاب خود بنام "پس ازهزاروچهارصد سال" آنجا که ازفهرست ننگين جنايت وتزويرخلفاي اسلامي سخن مي گويد خلفاي راشدين را به نوعي مستثني مي کند: "حقاً نبايد براي خلفاي چهارگانه ي اول ـ حتي خليفه ي بحث انگيزسوم ـ جاي زيادي دراين فهرست جنايت وتزويرمنظورداشت." (78) برعکس نظردکترشفا، يک نگاه ساده به کارنامه ي خلفاي راشدين نشان مي دهد که جنايت وتزويرخلفاي اسلامي بعدي ريشه درعملکرد محمد وچهارخليفه ي نخستنين دارد.

غارتگري اسلامي که اززمان محمد شروع شد، دردوران خلفاي راشدين به تسلط جابرانه ي مسلمانان برسرزمين هاي متمدن نزديک ودورانجاميد ودردوره هاي بعد نيزادامه يافت. درجريان اين لشکرکشي ها نه تنها جان ومال وناموس غيرمسلمانان ودگرانديشان به تاراج رفت، بلکه فرهنگ ديگرجوامع را دچارانحطاط ومسخ وحشتناک کرد. ابن وراق دررابطه با پيروزي لشکريان اسلام برديگرجوامع بدرستي اظهارنظرکرده است که " اسلام باوردارد که نيروي عقل وخرد به تنهايي براي درک حقيقت کافي نيست وبدون کمک گرفتن ازحقايق برترالهامات الهي نمي تواند بجايي برسد. بدين ترتيب پيروزي هاي اسلام را مي توان يک مصيبت بنيان سوز، نه تنها براي تمام مسلمانان، بلکه براي تمام بشريت دانست." (79)

متاسفانه نه سه خليفه نخستين ونه علي، هيچکدام ازخود سنت تساهل، گذشت ومداراي مذهبي وبحث ومجادله باغيرمسلمانان ودگرانديشان بجاي نگذاشتند. بجاي اين کارهمه آنها ـ مانند محمد ـ شيوه ي تروروسرکوب آشکارووحشيانه ي دگرانديشان را درپيش گرفتند. دنباله ي اين سياست خشونت، ترور وسرکوب را امروز هم دررفتارکوردلان سني مذهب (اخوان المسلمين، طالبان وغيره) وهم همپالکي هاي شيعي مذهب شان (حزب الله، خميني گرايان ونظايرشان) آشکارا مشاهده مي کنيم.

استوار غلام دانايي

پا نويس

1ـ تاريخ طبري ترجمه ي ابوالقاسم پاينده، جلد چهارم صفحه ي 1329.
2ـ ايضاً، صفحات 1344-1343.
3ـ دکترعبدالحسين زرين کوب، تاريخ ايران بعدازاسلام، مؤسسه ي انتشارات اميرکبير، تهران 1363، صفحهي 266.
4ـ طبري (منبع شماره 1، صفحه ي 1348
5ـ ايضاً، 1330.
6ـ ايضاً، ص 1369.
7ـ به نقل ازکتاب مجهول المؤلف مجمل التواريخ والقصص تاليف سال 520 هجري قمري به تصحيح ملک الشعراي بهار(به همت محمد رمضاني)، صفحه 265.
8ـ ابواسحق ابرهيم بن منصورابن خلف النيسابوري (درقرن پنجم هجري)، قصص الانبياء ، بنگاه ترجمه ونشرکتاب ، تهران 1359، ص، 455.
9ـ طبري، ج 4، ص 1337.
10ـ همانجا، ص 1373
11ـ ايضاً، ص 1380
12ـ مجمل التواريخ (منبع شماره ي 7)، ص 265.
13ـ طبري، ج 4، ص 1380.
14ـ خوند مير، حبيب السير، جلد اول، تهران، صفحه ي 163.
15ـ شجاع الدين شفا، بعدازهزاروچهارصد سال، جلد اول، نشرفرزاد، سال 2003 مسيحي. دراين کتاب دکترشجاع الدين شف،ا طي صفحات 210 تا 214، ازمسيلمه سخن گفته ومنابع دست اول ودست دوم فراواني درباره زندگي وسرانجام او به دست داده است.
16ـ طبري، ج 4، ص 1415.
17ـ همانجا.
18ـ ايضاً، ص 1431.
19ـ ايضاً 1419
20ـ ايضاً، ص 1421.
21ـ ايضاً، ص 1492.
22ـ ايضاً، ص 1443.
23ـ ايضاً، ص 1401.
24ـ شفا، ص 214 (همان منبع شماره 15).
25ـ تجارب السلف ص 19 و20 به نقل از شفا، ص 213.
26ـ تجارب السلف ص 19.
27ـ رجوع شود به فرهنگ معين، جلد 5، ص 734.
28ـ طبري، ج 4، ص 1393.
29ـ مجمل التواريخ (منبع شماره ي 7)، صفحات 265 و 266
30ـ محمد بن عمرواقدي، مغازي، تاريخ جنگ هاي پيامبر(ص)، ترجمه ي دکترمحمود مهدوي دامغاني، مرکزنشردانشگاهي، جلد دوم، تهران 1362، صفحه ي 428.
31ـ طبري، جلد 4، صفحات 1394-1393.
32ـ همان منبع، ص 1392.
33ـ همانجا، ص 1451.
34ـ ايضاً، صفحه 1478.
35ـ ايضاً، صفحات 4-1493.
36ـ ايضاً، صفحات 15-1514.
37ـ ايضاً، صفحات 8-1407.
38ـ ايضاً، صفحات 9-1402.
39ـ زرين کوب، ص 273.
40ـ طبري، ج 4، ص 1394.
41. همانجا ، ص 1405.
42ـ تاريخ طبري ترجمه ي ابوالقاسم پاينده،جلد پنجم، چاپ دوم ، شرکت اساطير، تهران، 1362 صفحه ي 2046.
43ـ طبري، ج 4 صفحات 1566-1565.
44ـ همانجا،ص 1575.
45ـ طبري، جلد پنجم، ص 2043. دررابطه نگاه کنيد به:
Muir Sir Williams, The Caliphate, p. 198.
46ـ نگاه کنيد به ابن سعد، طبقات الکبير، جلد سوم.
47ـ طبري 5، 2063.
48ـ نگاه کنيد به کامل التواريخ ابن اثير، جلد سوم، ص 19 وحبيب السير، تهران، چاپ خيام، جلد دوم.
49ـ طبري، جلد پنجم، ص 2039.
50ـ ايضاً، ص 2040.
51ـ علي ميرفطروس، پنداريک نقد ونقد يک پندار، انتشارات فرهنگ وآزادي، چاپ اول آلمان غربي ،1986 ص 19 به نقل ازنهج الفصاحه، ص 84 مقدمه ي ابوالقاسم پاينده ص 278.
52ـ همان منبع بالابه نقل از الاغاني، جلد 7، ص 312.
53ـ طبري، ج 4، ص 1396.
54ـ ميرفطروس، همان منبع شماره 51 صفحه ي 25، به نقل ازبستان العارفين به نقل ازنهج الفصاحه، ص 82 مقدمه ي مترجم.
55ـ قصص الانبياء ، ص 457 و:
P.K. Hiti, History of Arabs, London, 1937, p. 176
56ـ تاريخ ايران ازدوران باستان تا پايان سده ي هيجدهم ميلادي، ترجمه ي کريم کشاورز، انتشارات پيام، تهران 1354 ص 159.
57ـ به نقل ازمنبع ذيل:
Afzalur Rahaman, Encyclopaedia of Seerah, Vol. III, Seerah Foundation, London, April 1988, p. 250.
58ـ همان منبع بالا، صفحه ي 251.
59ـ رجوع شود به عبداللطيف بغدادي، الافادة والاعتبار، چاپ هدايت (با ترجمه ي لاتيني)، اکسفورد، 1800 صفحه، ص 114. همچنين نگاه کنيد به تاريخ علوم عقلي درتمدن اسلامي، ص 33 به نقل ازميرفطروس، پنداريک نقد، ص 24.
60ـ شجاع الدين شفا (منيع شماره ي 15) ص 450، به نقل ازابن خلدون، مقدمه، چاپ قاهره، ص 285.
61ـ منبع بالا، ص 450 به نقل ازحاجي خليفه، کشف الظنون، چاپ اسلامبول، جلد 1 صفحه ي 33.
62ـ آيه 59 سوره ي الانعام (سوره ي ششم قرآن) مي خوانيم "اوکليد همه اسراررا دراختيار دارد وجزاوهيچ کس ازآن ها آگاه نيست. او ازتمام چپزهايي که درخشکي ودرياست آگاه است. اودررابطه باهربرگي که به زمين مي افتد دانايي دارد وهمينطورهردانه اي که دردل تيره ي زمين نهفته است وهيج تري وخشکي نيست که درکتاب روشن او ثبت نشده باشد." به عبارت ساده ترمحمد اين پيام را به عامه مسلمانان مي دهد که همه چيزدرخداي من (وبه نيابت ازاو درمن) ودرقرآن من تمام شده است وشما مي توانيد ازسفيدي گچ تا سياهي ذغال را درقرآن بيابيد وبا وجود قرآن به هيچ کتابي نيازنداريد.
63ـ کشف الظنون، چاپ اسلامبول، جلد 1 ص 33 نقل شده درشفا، بعدازهزاروچهارصدسال، صفحات 446 و447. همچنين درميرفطروس پنداريک نقد، صفحات 23 و24 به نقل ازتاريخ تمدن اسلام، جلد 3، ص 434.
64ـ عبدالحسين زرين کوب (منبع شماره 3)، ص 341.
65ـ افضل الرحمان (منبع شماره ي 57)، ص 253.
66ـ رجوع شود به فرهنگ دهخدا، زيرکلمه ي عثمان بن عفـــّان.
67ـ افضل الرحمان، ص 252.
68ـ ايليا پاولويچ پطروشفسکي، اسلام درايران، ترجمه ي کريم کشاورز، ص 115.
69ـ طبري ج 6، صفحه ي 2327.
70ـ برگرفته از خطبه ي سي ونهم ترجمه ي انگليسي نهج البلاغه:
Nahjul Balagha (Peak of Eloquence), Sermons, Letters and Sayings of Imam Ali Ibn Abu Talib, Translated by Sayed Ali Reza, Includes introductory note by: Syed Mohamed Askeri Jafery.
71ـ عبدالحسين زرين کوب (منبع شماره 3)، ص 347.
72ـ نهج البلاغه (منبع شماره 70)، خطبه ي هفتاد ونهم.
73ـ پطروشفسکي، اسلام درايران، ترجمه ي کريم کشاورز، ص 53.
74ـ نهج البلاغه (منبع شماره 70)، خطبه ي شماره سي وشش درباره خوارج نهروان.
75ـ براي آگاهي بيشتردرباره ي خوارج رجوع فرماييد به:
McDonald, Development of Moslem Theology, Jurisprudence and Constitutional Theory, New York 1903, p. 23.
76ـ ميرفطروس ضمن تحقيقات خود شمه اي ازسرکوب ها وکشتارهاي بي رحمانه ي ايرانيان راتوسط عــُمّال وسپاهيان علي نشان داده است. رک علي ميرفطروس، ملاحظاتي درتاريخ ايران، اسلام و"اسلام راستين"، انتشارات فرهنگ، آلمان، چاپ اول 1988، صفحات 78 و79.
77ـ نهج البلاغه (منبع شماره 70)، نامه ها، نامه ي شماره 19 به زياد بن ابيه. همچنين رجوع شود به نامه شماره 20 که درآن اززياد بن ابيه سخن رفته است.
78ـ رجوع شود به شفا (منبع شماره ي 15) ص 493.
79ـ ابن وراق، چرا مسلمان نيستم، ترجمه ي دکترمسعود انصاري، صفحه ي 468.

از سايت كافر

No comments:

Post a Comment