Wednesday, September 07, 2005

بخش اول از متن مصاحبه راديوئي دکتر شاپور بختيار

بخش اول از متن مصاحبه راديوئي دکتر شاپور بختيار / سي و هفت روز پس از سي و هفت سال
11 شهريور 1384 مليون ايران
چند گفتگو با دكتر شاپور بختيار درباره دوران زمامداريش
چاپ پنجم - بهمن ماه 1362

روز 16 ديماه 1357 دكتر شاپور بختيار، همرزم و ادامه دهنده راه مصدق، در سخت ترين شرايط، دولت خود را تشكيل داد و تا 22 بهمن ماه به مدت 37 روز مردانه كوشش كرد تا كشتي طوفان زده ايران را به سر منزل نجات برساند و حكومت قانون را، كه آرمان هميشگي اش بود، جانشين بي قانوني و هرج و مرج سازد. ولي بر اثر يك توطئه عظيم داخلي به كمك قدرت هاي خارجي، جنبش آزاديخواهانه مردم ايران، كه به تشكيل يك كابينه ملي انجاميده بود، به بيراهه كشيده شد. تلاش دكتر بختيار ناموفق ماند و او مجبور شد كه در سنگر تازه اي به مبارزه بيست و پنج ساله خود براي آزادي و استقلال ايران ادامه دهد.

راديو ايران، بمناسبت اين سالگرد - هم بعنوان كمك به تاريخ و هم به اميد افروختن چراغ حوادث گذشته فرا راه آينده - به يك بررسي تحليلي از وقايع اين دوره سي و هفت روزه و اتفاقاتي كه منجر به فتنه خميني شد، دست زد. نتيجه اين بررسي با عنوان 37 روز پس از 37 سال كه اشاره اي به حكومت سي و هفت روزه و سي و هفت سال مبارزه دكتر بختيار با فاشيسم و استبداد بود - براي شنوند گان داخل كشور، از 16 ديماه 1360، طي سي و هفت برنامه، بطور روزانه پخش شد.

در جريان اين تحقيق، گروه خبرنگاران سياسي راديو ايران، چندين مصاحبه طولاني با دكتر شاپور بختيار بعمل آورد، كه قسمت هائي از آن در خلال برنامه هاي سي و هفتگانه پخش شد.

از آنجا كه در اين گفتگو، وقايع قبل از تشكيل كابينه و اتفاقات و برخوردهاي دوره 37 روزه و همچنين رئوس برنامه دولت بختيار، مورد بحث قرار گرفته و گوشه هاي تاريكي از حوادث پشت پرده را روشن ميسازد، ما متن مصاحبه هاي مربوط به اين دوره را، كه از روي نوار ضبط صوت پياده كرده ايم، بنظر هم ميهنان ميرسانيم و اميدواريم در آينده نزديكي بتوانيم دنباله گفتگو را نيز منتشر سازيم.

انتشارات راديو ايران
خرداد 1361


فهرست عناوين

علت قبول نخست وزيري
شرايط قبول نخست وزيري
نيروي حقيقت و حرمت به قانون
خروج شاه از ايران
سه ماه زودتر
شاه و اجازه واشنگتن
رأي اعتماد از مجلس رستاخيزي
ديدار با خميني
مواضع سياسي جبهه ملي
اعلاميه دكتر سنجابي
دكتر سنجابي و رهبري جبهه ملي
فعل و انفعالات نوفل لوشاتو
ملاقات با سفير امريكا
روابط با ابر قدرتها
نقش فردوست و قره باغي
مذاكره با شاه در باره ارتش
سيد جلال تهراني و شوراي سلطنت
سفر مهندس مرزبان
حمله به ستاد ژاندارمري
تظاهرات بنفع قانون اساسي
تماس با رهبران مذهبي
تغيير لحن خميني
ورود خميني
انحلال ساواك
اعاده حيثيت زندانيان سياسي
محاكمه متجاوزان به حقوق ملت
لغو حكومت نظامي
حدود آزادي راديو و تلويزيون
انتقال بنياد پهلوي به دولت
حيثيت بخشيدن به دادگستري
برنامه عدم تمركز
كشاورزي و صنايع
دستگاه اداري و كارمندان دولت
اخراج كارمندان زائد خارجي
عدم دخالت در تجارت و صنعت
سازمان برنامه و بودجه
مبارزه با تورم
قطع صدور نفت به اسرائيل و افريقاي جنوبي
روابط با كشورهاي حوزه خليج فارس
استعفاي نمايندگان مجلس
فشار روي وزيران
يك مملكت يك دولت
دولت ائتلافي
اسناد خانه سدان

ضمائم

بيانيه دكتر بختيار بعد از خروج شاه
نامه دكتر سنجابي، دكتر بختيار و فروهر به شاه
اعلاميه سه ماده اي سنجابي
اعلاميه بي طرفي ارتش
متن استعفانامه سيد جلال تهراني
مصاحبه دكتر بختيار روز بعد از واقعه حمله به ستاد ژندارمري
برنامه دولت بختيار
سياست خارجي دولت ايران
رئوس سياست داخلي دولت
دولت بختيار از ديدگاه حسنين هيكل نويسنده و روزنامه نگار مشهور مصري


علت قبول نخست وزيري
سئوال ـ آقاي بختيار، در اين سالگرد تشكيل دولتتان ميخواهيم بپرسيم شما در آن وضع آشفته و بحراني چرا نخست وزيري را قبول كرديد؟

دكتر بختيارـ ميتوانم بعد از گذشت سه سال عرض كنم كه نخست وزيري من مولود جبر تاريخ بود، نه چيز ديگر. در مدت 25 سال يعني بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 ، همانطوريكه همه ميدانند، من در حال مبارزه مستمر براي استقرار يك حكومت مشروطه بر طبق قانون اساسي بودم و وقتي كه وضعي پيش آمد كه امكان نخست وزيري براي من ميسر شد، ديدم كه اگر در آن شرايط مخصوصا َ شانه خالي بكنم، اين بيشتر شبيه بيك خيانت است، شانه خالي كردن از زير بار يك مسئوليتي كه هر ايراني وطن دوست بايد در اين موارد و مواقع قبول كند.

ما در مبارزات خودمان بعد از سقوط دولت دكتر مصدق، همواره طرفدار انتخابات آزاد مجلس واقعا ً منتخب از طرف مردم، حكومتي كه بقوانين كشور احترام بگذارد و يك سلطنتي كه شاه بدون مسئوليت خاص و بدون قدرت تغيير و تبديل در قوانين، سمبل و مظهر استقلال و وحدت ملي باشد، بوديم. آنچه را كه من پيشنهاد كردم قبل از نخست وزيري و آنچه را كه در زمان نخست وزيري انجام دادم، خواسته تمام دوران 25 سالهُ عناصر ملي و مترقي اعم از جبهه ملي و افراد چپ گرا يا آنچه را كه ميتوانيم بورژوازي ليبرال بناميم - بود.

هيچ چيز نميتوانست مرا از تعقيب هدفم باز بدارد، اينكه به من گفته بشود چرا نخست وزيري رژيمي را كه 25 سال به قانون احترام نگذاشته بود قبول كردم، سفسطه محض است براي آنكه وقتي كه من قبول مسئوليت كردم براي بكرسي نشاندن حكومت قانون بود. وقتي كه دكتر مصدق قبول كرد كه نخست وزير همان پادشاه بشود، براي يك دگرگوني عظيم در مملكت بود، براي انتخابات آزاد بود، براي ملي كردن صننعت نفت بود و براي رفورمهاي اساسي ديگر بود. من علاوه بر وضع آشفته اي كه اشاره كرديد، آنچه را كه ميتوانم عرض كنم اينست كه سعي كردم در آخرين دقايق، وقتي كه هيچ كس جرات قبول چنين مقامي را نميكرد، قبول مسئوليت بكنم و نهراسم از اينكه عده اي - كه امروز ميدانيم چقدر از كرده خود پشيمانند - مرا سرزنش كنند. البته آنهائي كه تربيت سياسي نداشتند معذور بودند، ولي آنهائي هم كه داعيه رهبري داشتند و خود را جانشين مصدق ميدانستند، سرزنش كردند و امروز در كمال شرمندگي يا در زندان يا در مخفي گاه يا در بدترين شرائط در خارج و داخل كشور زندگي ميكنند.

من قبول مسئوليت كردم كه چنين وقايعي - تلويزيوني در خانه خودم، سياست داخلي و خارجي، اقتصادي و مالي كشور را مفصلا ً براي روزنامه نگاران تشريح كردم. آنچه را كه كردم بنظر من آرزو و خواسته تقريبا ً تمام ملت بود. در اينجا بايد عرض كنم كه براي تدوين برنامه دولت، مدت يك هفته عده اي از دوستان من رجوع كردند به تمام ميتينگ ها، تمام قطعنامه ها، و در تمام مداركي كه توانستيم جمع بكنيم، از حزب توده گرفته تا مرتجع ترين ليبرال ها، تمام اينها خلاصه ميشد در شش هفت ماده كه اين شش هفت ماده برنامه دولت من بود.

حالا اگر به اين امر كه چرا اين رفورم ها بدست من شد ايرادي هست، آن مسئله ديگريست. اين نقض غرض است. ولي آنچه را كه ملت آنروز ميخواست همان چيزهائي بود كه در 25 سال مبارزه دائما ً ميخواست: آزادي قلم، آزادي بيان، آزادي مسكن و كار، عدالت اجتماعي، تعيين حدود اختيارات شاه از نظر قانوني، انحلال يك دستگاهي كه بجاي امنيت، وحشت ايجاد ميكرد و بجاي اطلاعات تمام همّ و نيروي خود را صرف آزار مردم در داخل و خارج كشور ميكرد، بنام ساواك، و جايگزيني آن بصورت يك سازمان اطلاعات و امنيت واقعي. اينها بعلاوه مسائل كوچك ديگري مثل برگرداندن بنياد پهلوي و غيره بملت ايران جزء برنامه من بود. هيچكس نميتواند بگويد دولتي دراين 25 سال آمد كه چنين برنامه اي داشت.


شرايط قبول نخست وزيري
سئوال - يكي از ايرادهائي كه مخالفان شما در آن زمان ميگرفتند، منجمله بعضي از رهبران جبهه ملي وجود خميني و بعضي از مذهبيون، اين بود كه شما را به جاه طلبي و فرصت طلبي متهم ميكردند و ميگفتند كه اين كابينه خشك و خالي است و يك چاره تاكتيكي يا موقتي از طرف شاه است و بهيچوجه جوابگوي خواسته هاي ملت ايران نيست.

نظر شما در اين مورد چيست ؟

دكتر بختيار - خواسته هاي ملت ايران همانطوريكه عرض كردم همان بود كه در برنامه دولت ذكر شد. اما وقتي آقاي خميني و آخوندها مرا جاه طلب معرفي ميكنند بايد بگويم كه من با تحصيلات و سوابق زندگي و مبارزاتم براي چنين مشاغلي تربيت شده بودم.

ولي آنهائيكه در مدرسه فيضيه راجع به مطهرات و كثافات و نجاسات آن مهملات را نوشته اند، بنظر من آنها جاه طلب هستند كه خود را بصورت خليفه اسلام و داراي نظريه راجع به تمام مسائل علمي، فني، فلسفي، اقتصادي و حقوقي ميدانند. وظيفه يك مرد وطن دوست اينست كه به مملكتش خدمت بكند. يك روحاني، همانطور كه همانوقت گفتم، همه كار در ايران ميكرد جز وظيفه خودش كه روحانيت بود.

در اين صورت بنده گمان ميكنم كه اين دولت با دولت هاي قبل بسيار متفاوت بود. اولا ً اطلاع داريد در باصطلاح افشاگري هائي كه در مدت سه سال تمام، در تمام مراكز ممكنه: ساواك، دربار و غيره شد، براي خيلي از رجال مدرك درآوردند جز براي من، با وجود علاقه مفرط و دوستي زيادي كه خميني و دار و دسته خميني بمن دارند! نتوانستند يك مدرك پيدا كند كه من ارتباطي با يكي از اين مراكز داشته ام. در صورتيكه براي عده اي كه آنها هم خودشان را در اپوزيسيون مي انگارند مدارك زيادي بدست آمده است.

اما در مورد اين قسمت آخر سئوالتان بايد بگويم كه من قبول نخست وزيري را بدون قيد و شرط نكردم. آن نخست وزيران قبل از من مفتخر ميشدند به اينكه فرمان بگيرند. من با تواضع و ادب فرمان گرفتم ولي روي اصولي كه بايستي پافشاري كنم پافشاري كردم و مخصوصا ً راجع به بعضي از مواد قانون اساسي كه شاه حق دخالت در امور دولت را ندارد، آنچنان پافشاري كردم كه در مقابل هيأت دولتي كه معرفي ميكردم، شخص شاه اين موضوع را تاكيد كرد و بصراحت گفت كه اصل 44 و 45 متمم قانون اساسي را دقيقا ً رعايت خواهد كرد.

خيال نميكنم لازم به ياد آوري باشد كه اصل 44 اصلي است كه صراحت دارد شخص پادشاه از مسئوليت مبري است و اصل 45 اجراي قوانين و دستخط هاي شاه را مشروط به امضاي وزير مسئول ميكند، و تصور ميكنم اين بازگشت به قانون اساسي آرزوي هميشگي ملت ايران بود. بازگشت به اينكه يك مملكتي بصورت مشروطه سلطنتي اداره بشود كه شاه فقط سمبل استقلال و سمبل وحدت ملي باشد.

آخوندها راجع به جاه طلبي بهتر است صحبت نكنند. هم خميني و هم من زنده مانديم تا مردم بفهمند جاه طلب مابين من و او كداميك بوده ايم و بفهمند كه چگونه گناه بزرگ من آگاهي و حسن تشخيصي بوده كه دقيقا ً از روحيه آخوند بطور اعم، و آقاي خميني و اطرافيانش بطور اخص پيدا كرده بودم و شهامت گفتنش را هم، در يك شرايطي كه ديگران اين شهامت را نداشتند، داشتم.


نيروي حقيقت و حرمت به قانون
سئوال - آقاي بختيار در آن روزهاي آشفته اي كه ما همه بياد داريم بسياري از مردم كوركوردانه از خميني طرفداري ميكردند، شما براي اجراي برنامه هايتان روي چه نيروئي حساب ميكرديد؟

دكتر بختيار - من معتقد بودم كه وقتي يك ملتي آنچه را كه ساليان دراز آرزو كرده و باو نداده اند، به او بدهند تسكين پيدا ميكند. معتقد بودم عده بيشماري از اينهائيكه طرفدار خميني بودند، وقتي آگاه ميشدند از واقعيت امر و وقتي ميديدند كه نه، اين دولت با دولتهاي سابق تفاوت كلي دارد، گرايش پيدا ميكردند. بنده يك مثال ميزنم: مدت 62 روز هيچ روزنامه اي در ايران چاپ نمي شد. من ارباب جرايد را خواستم، در منزل خودم در حدود چهل پنجاه نفر بودند. به آنها گفتم آقايان، شما آزاديد از همين خانه من كه بيرون رفتيد آنچه را كه مايليد بنويسيد. نه سانسور قبل هست نه بعد. اگر بكسي هم اهانت كرديد و فحش و ناسزا داديد، خود او در دادگستري اگر خواست تعقيب ميكند. اما راجع به شخص من هر چه بنويسيد من تعقيب نمي كنم.

خواستم يك درسي بدهم و به آنها، حالي كنم كه اين دولت با دولتهاي قبلي تفاوت كلي دارد، نه سانسور نظامي هست نه سانسور غير نظامي. و تازه همانوقت راجع به مسئله حكومت نظامي، گفته بودم و شروع كرده بودم كه آنرا در تمام شهرهاي ايران بتدريج ملغي كنم. ولي بر ميگردم به سئوالي كه فرموديد روي چه نيروئي من حساب ميكردم، در جواب شما ميگويم من روي نيروي حقيقت و بالاتر از همه چيز حرمت بقانون تكيه كرده بودم. گفتم وقتي مردم فهميدند كه اين دولت با دولتهاي قبلي فرق دارد، گرايش پيدا خواهند كرد. واين موضوع را، هم خود خميني و هم اطرافيان معلوم الحالش كاملا ً درك كردند كه اگر بختيار يك ماه و دو ماه ديگر بماند كار اينها تمام و يكسره است،‌ بايد كه آنچه كه ممكن است سم پاشي كنند،‌ آتش سوزي راه بياندازند و آنچه از دستشان بر ميآيد بكنند براي اينكه ما وقت اين را نداشته باشيم كه آنچنان كه هستيم خودمان را به ملت نشان بدهيم، آن ملتي كه متأسفانه - و اين گناه ملت نيست - تربيت سياسي نديده بود.


خروج شاه از ايران
سئوال - آقاي بختيار آيا شما شاه را وادار به ترك ايران كرديد يا ميل شخصي ايشان بود يا فشار آمريكا باعث شد که شاه کشور را ترک کند؟

دكتر بختيار - من بعكس آنچه بعضي ها هنوز خيال ميكنند، از فشار آمريكائي ها به شاه براي ترك ايران، اطلاعي نداشتم و ميتوانم چيزي راكه بجرأت بارها گفتم ، تكرار كنم كه حتي يك مرتبه نه با تلفن نه حضوري نه با يادداشت، هيچ قسم تماسي با اين ژنرال آمريكائي هويزر كه به ايران آمده بود، پيدا نكردم. نهايت اينكه، اگر شاه سه ماه قبل مرا دعوت به تشكيل كابينه كرده بود، امروز ما همه در ايران بوديم و خميني در نجف يا در پاريس يا در جاي ديگر.

متأسفانه اشكال كار اين بود كه شاه با سوابقي كه من داشتم و ما داشتيم، بطور كلي مايل نبود بعد از اينكه 25 سال ما مورد بي محبتي حتي مورد زجر و شكنجه قرار گرفته بوديم‌، بطرف يكي از ماها برگردد واز ما تشكيل كابينه بخواهد. بطوريكه وقتي مرا خواستند سرطان خميني سرتاسر پيكر ملت ايران را گرفته بود. آنوقت من براي پابين آوردن اين تب،‌ اين التهاب عظيمي كه در تمام اركان مملكت پيدا شده بود، و بر اثر دخالت هاي مستمر سلطنت در تمام امور، راهي جز اين نديدم، جز اينكه خودم پيشنهاد بكنم كه ايشان به خارج مسافرت كنند، فكر ميكردم - و هنوز معتقدم كه فكرم صحيح بود - كه با رفتن او چون شعار خميني "او بايد برود" بود، با رفتن او از ايران ديگر بهانه اي در دست خميني نخواهد ماند. - آنوقت بهانه آقاي خميني اين بود كه شاه بايد برود. اما بعد فهميديم كه مقصود اصلا ً اين نبوده،‌ مقصود خميني آمدن خودش و مملكت را بصورتي كه هست در آوردن بود.

من از شاه خواهش كردم كه براي همين موضوع صلاح مملكت است كه ايران را ترك بكنند. حالا اگر آمريكائبها يا افراد ديگري - اينطوري كه خودشان گويا در كتاب نوشته اند - ايشان را تحت فشار گذاشته اند آن امري است عليحده. ولي من اين شرط را،‌ يا مودبانه بگويم،‌ اين خواهش را كردم و ايشان هم بعد از چند روزي از ايران رفتند (نگاه شود به بيانيه دكتر بختيار بعد از خروج شاه در ضمائم - ناشر).


سه ماه زودتر
سئوال - آقاي بختيار به چه دليل فكر ميكنيد اگر سه ماه زودتر مأمور تشكيل كابينه شده بوديد موفق ميشديد؟

دكتر بختيار - براي اينكه سه ماه قبل از من آقاي شريف امامي نخست وزير بود. من قصد انتنقاد ندارم، بخصوص از مردي كه اينجا نيست و از خودش نميتواند دفاع بكند، ولي همه ميدانيم كه شريف امامي 25 سال گل سرسبد آن دستگاهي بود كه آن دستگاه را من غير قانوني و فاسد ميدانستم و ميدانم. نخست وزيري كه خودش مدت 25 سال در تمام شئون مملكت دخالت داشته است،‌ وقتي كه براي دفعه دوم نخست وزيري به مجلس پا ميگذارد ميگويد: دستور دادم كه قمارخانه ها را ببندند. مردم ميدانند كه اينها قمارخانه ها ئي بوده كه خود ايشان، بعنوان رئيس بنياد پهلوي، 15 سال اداره ميكردند. ولي به شاپور بختيار چه ايرادي ميشد گرفت؟ چه چيزي جز نداي آزادي، كه تا آخرين دقيقه براي آن جنگيدم و هنوز كه اينجا هستم مي جنگم.

اين بود كه اگر سه ماه قبل از اين سمپاشي هائي كه از طرف آخوندها ميشد و از طرف بعضي دول خارجي و راديوهاي خارجي تقويت ميشد، به اين حد محيط را مسموم نكرده بود، گمان ميكنم كه من ميتوانستم براحتي و قبل از اينكه شيرازه امور بكلي از هم پاشيده بشود، دولتي تشكيل بدهم كه در آن دولت، ملت انعكاس خواسته هاي خودش را همانطور كه آرزو داشت ببيند. منتهي طبيب را وقتي سر بيمار آوردند كه بيماري خيلي خيلي زياد پيشرفت كرده بود و همانطور كه عرض كردم سرطان خميني تمام قسمت هاي بدنش را گرفته بود.


شاه و اجازه واشنگتن
سئوال - آقاي بختيار،‌ ميگويند - و خود شاه نيز در خاطراتش و همچنين در مصاحبه اي با مجله مصري اكتبر تأييد كرد - كه بدون اجازه واشنگتن كاري نميكرد و تصميمي نمي گرفت. مخالفان شما هم ميگويند بختيار مرد آمريكائي ها بود و آنها او را بشاه تحميل كردند تا نقش محلل را بازي كند. در اين مورد چه ميگوئيد؟

دكتر بختيار - بنده نميدانم كه محلل اينجا چه مفهومي دارد و شايد چون در زمينه صحبت آخوند هستيم يك معنائي داشته باشد كه من نميدانم. ولي من وقتي قبول كردم بعنوان محلل نبود. بعنوان يك رفورماتور بود. براي اينكه مي بينيم هميشه انقلاب ضد انقلاب ميآورد. همينطوركه حالا هر كس را اعدام ميكنند ميگويند ضد انقلاب است. ولي نظر من اين بود كه تمام اين كارها اگر از مسير قانوني و بر روي اصولي كه ما هميشه در جبهه ملي بعد از سقوط مصدق اعلام كرده بوديم، انجام شده بود اين مسئله پيش نمي آمد.

اينجا به نكته اي اشاره كرديد كه شاه در خاطراتش نوشته، مسئول اين امر خود اوست كه نوشته است. ولي من ميتوانم عرض كنم كه متأسفانه يك مقدار زيادش صحيح است. براي اينكه وقتي مردم در داخل كشور ناراضي بودند. دولت اعم از اينكه بوسيله شاه اداره بشود يا يك نخست وزير يا يك ديكتاتور يا هر كس ديگر، در صورت ناراضي بودن مردم،‌ دولت احتياج دارد كه پايگاهي در خارج از كشور براي خودش دست و پا بكند، شاه اگر بخواسته هاي ملت گوش شنوا نشان داده بود، شايد احتياج نداشت كه امريكائي ها تصميم بگيرند و شايد امريكائي ها هم خودشان را در مقامي نميديدند كه از او تقاضاي غير مشروع داشته باشند.

اينجا هم باز مسئله دمكراسي و قانون اساسي مطرح ميشود. مرحوم دكتر مصدق بخود من اين افتخار را داد كه با حضور عده اي فرمود اگر سفير يك مملكت خارجي از شاه چيزي خواست كه بر خلاف مصالح بود، بايد بگويد كه به دولت مراجعه كنيد و وقتي كه به دولت گفتند بايد بگويد با نظر مجلس بايد بشود. عوض اينكه فشار تمام تقاضاهاي غير مشروع روي يك نفر باشد، اين منعكس ميشود روي نمايندگان ملت و روي تمام ملت. فراموش نكنيد كه سالها و سالها قبل از تولد شماها، وقتي كه منهم خيلي كوچك بودم، سلطان احمد شاه در ضيافتي كه در لندن ملكه انگليس بافتخار او ترتيب داده بود، وقتي كه از او خواستند در نطقش به قرارداد 1919 اشاره اي بكند، گفت پادشاه مشروطه نبايد چنين كاري را بكند براي اينكه از وظائف او نيست. حالا البته ميتوانيم بگوئيم كه به او آن رسيد كه ديديم. ولي او شرافتمندانه قانون را مراعات كرد. بنظر من محمد رضا شاه اگر متكي ميشد به يك دولتي كه آن دولت نماينده ملت بود،‌ يعني مورد تأييد نمايندگان واقعي ملت بود، هرگز احتياج پيدا نمي كرد كه براي كمترين چيز با سفير اين دولت يا آن دولت مشورت بكند. باز بر ميگرديم كه اگر قانون اساسي مراعات ميشد اين اختلافات پيش نمي آمد و براي همين موضوع و بدليل همين دخالت هاي مستمر دربار در امور دولت بود كه دكتر مصدق سقوط كرد.

دولت مصدق در سال 31 مخصوصاً 32 مستمراً مورد حمله يك عده آخوند ديگر برياست بهبهاني سيد ابوالقاسم كاشي و عده اي افراد معلوم الحال بود كه خوشبختانه زمانه همه را معرفي كرد. اينها وقتي كه ميخواستند آزاري به دولت بدهند يا بلوائي بر پا كنند به كمك پول دربار، اين عمال يعني آخوند و اوباش دور هم جمع ميشدند و آن الم شنگه هائي كه شنيديد يا ديديد، براه مي انداختند. بنظر من اگر كه شاه خودش را مبري ميداشت از اين چيزها، خودش را دور ميكرد از اين دخالت ها،‌ خيلي خيلي بيشتر مورد احترام بود. در اين زمينه خاطره كوچكي دارم كه عرض ميكنم. روزي كه من نخست وزير شدم شاه اين مسئله را بمن تذكر دادند كه در سلطنت مشروطه، شاه مصون از تعرض است و اينهائي كه به در و ديوار مينويسند چه صيغه ايست. من به ايشان پيشنهاد كردم يك هفته صبر كنند. يك هفته يا هشت روز گذشته بود كه آمدم كاخ نياوران، خود ايشان به من اظهار كردند، عين اين عبارت : آقاي بختيار فحش ها بمن كم شده ولي شما از فحش خوردن غوغا ميكنيد. من جواب دادم، وظيفه دولت است كه فحش بخورد، وظيفه شاهي كه دخالت نميكند فحش خوردن نيست. و اين باز بر ميگردد باينكه اگر مكانيسم مشروطيت ما درست كار ميكرد، ما هرگز به اين بلاها گرفتار نمي شديم حالا استفاده ميكنم از حوصله شما و ميگويم،‌ يكسال قبل يعني در سال 56 ما هيچ چيز نمي خواستيم - نه كريم سنجابي، نه داريوش فروهر - نه افرادي كه اينقدر دور امام تملق گفتند و مداهنه كردند و بجائي هم نرسيدند جز به نفرت عمومي كه روي آنها هميشه سايه مي اندازد و درچه شرائط ننگيني زندگي ميكنند - ما هيچ چيز از شاه نخواسته بوديم جز اجزاي قانون اساسي. او نكرد و وقتي كه من آمدم ديگر دير بود.


رأي اعتماد از مجلس رستاخيزي
سئوال - آقاي بختيار يكي از انتقادات مخالفين شما اينست كه از يك مجلسي رأي اعتماد گرفتيد كه مجلس رستاخيزي بود. در اين مورد چه ميفرمائيد؟

دكتر بختيار - بنده معتقد هستم كه دو نكته اينجا بايستي تذكر داده شود. تا آنجائيكه من بياد دارم قبل از سال 1305 تا دوره شانزدهم من مجلسي را بياد ندارم كه در آن مجلس اكثريت و حتي يك اقليت قابل توجهي نماينده واقعي مردم بوده باشند. دخالتهاي مستمر مانع اين ميشد كه نمايندگان واقعي مردم به مجلس بروند. پس اين يك سنتي شده بود. هم مصدق داشتند و هم موتمن الملك داشتند، هم مستوفي الممالك داشتند،‌ هم مشيرالدوله داشتند،‌ هم رجالي كه بشهرت اينها نيستند و اين افراد ملي كنار افرادي نشسته بودند كه اصلا ً بوي ملي گرايي از آنها نمي آمد. اينها توانستند خودشان را معرفي كنند و در بعضي مراحل مخصوصاً در دوره چهاردهم با آن مخالفت با قرارداد كافتارادزه، در دوره بعد مسئله قرارداد قوام السلطنه و نفت شمال، بعد در زمان ملي كردن صنعت نفت، هيچوقت ما بيشتر از ده دوازده نفر وكيل ملي در مجلس نديديم. اين يك نكته. پس وقتي كه حق مساعد شد و صدائي بلند شد در داخل مجلس و مردم فهميدند كه اين منعكس كننده افكار مردم است، ديگران هم تحت تأثير قرار ميگيرند. شما ببينيد چه اشخاصي به ملي شدن صنعت نفت رأي دادند. اينها خيلي هايشان از نوكران رسمي و سر سپردگان انگلستان بودند. پس يك موضوع اين است كه مجلس خوب و بد در ايران نبوده، جز مجلس بد من مجلسي نديدم و آنهم به علت مسائلي است كه از حوصله بحث امروز ما خارج است. ولي يك موضوع ديگري هم هست كه من معتقدم مجلس بد هم هر قدر بد باشد، بهتر از ديكتاتوري و بهتر از بي مجلسي است. وقتي كه يك قانوني وضع ميشود در يك مملكتي، الزاماً آن قانون ايده آل نيست. ولي اگر همان قانون ناقص اجرا بشود از هرج و مرج و استبداد كه دنبال آن مي آيد، بهتر است.

وانگهي به عمر مجلس با محاسبه تعطيلات تابستاني سه چهار ماهي بيشتر نمانده بود. و من براي اينكه باز حرمت به قانون را تا سرحد امكان برسانم، وقتيكه پيشنهاد نخست وزيري بمن شد، تقاضاي رأي تمايل كردم و اينرا هم در مكتب مرحوم دكتر مصدق آموخته بودم. از همين مجلسي كه هزار و يك ايراد همه به آن ميگيريم، و واقعا ً هم همينطور بود، رأي تمايل خواستم. من خواستم اين سنت و اين راه و رسم فراموش شده را دوباره زنده كنم. يعني شاه وقتي فرمان صادر ميكند كه قوه مقننه اظهار تمايل كرده باشد و وقتي كه اظهار تمايل كرد، شاه مطابق قانون فرمان صادر ميكند. من آمده بودم مشروطيت ايران را بر طبق قانون اساسي استوار بكنم و براي اينكار خواستم روز اول حرمت به آدم هائي بگذارم كه خيلي هاشان لايق هيچ حرمتي نبودند ولي بهر حال عنوان نماينده مردم را داشتند. اين يك احترامي به اسم مجلس و اسم نماينده بود، نه به آقاياني كه تمام رستاخيزي بودند.

و مخصوصاً استفاده ميكنم بگويم آن افرادي كه روزهاي آخر بيشتر سر و صدا راه ميانداختند از سرسپردگان ساواك بودند، از افرادي بودند كه خجالت نميكشيدند يك دوره باسم فلان حزب به مجلس بروند و دوره بعد باسم حزب رستاخيز، و باز در وسط دوره تقنينيه رستاخيز را ول كنند و بنام حزب خيالي خود قال و مقال راه بيندازند. اينها افرادي بودند كه ساليان دراز هيچوقت آزاري نديدند، هميشه متنعم بودند، اگر اين آقايان اين اواخر آزاديخواه شدند و به ولينعمت خود، ساواك، خيانت كردند، باز بدليل اين بود كه جّو خارج حكم ميكرد و باميد اينكه امام نسبت به اينها ارفاق خواهد كرد و شايد اگر انتخابات جديدي بشود اينها به مجلس باز خواهند گشت. كه ديديم خميني راجع به اين موضوع اشتباه نكرد. اين افرادي كه عرض كردم آزاديخواهي شان تحت فشار خارجي گل كرده بود، حالا هم هر كدام را مي بينيد براي ملت ايران خودشان را ليدر و رهبر و افراد منزه و هميشه آماده خدمتگزاري به ملت معرفي ميكنند.

اين مجلس به نظر من نه اينكه ايده آل نبود، بلكه بسيار مجلس بدي بود. ولي با همه افراد فاسدي كه در اين مجلس بودند اگر بخواهيم باز با مجلس كنوني مقايسه اش بكنيم من آن مجلس را ترجيح ميدهم. اين بنظر بعضي از شماها شايد عجيب بيايد. ولي باز آن مجلس لااقل مفهوم قانون درش بود، حالا قانون بد، قانوني كه برخلاف مصلحت بود، قانوني كه هزار حقه بازي در اجرايش بود. اينها همه بجاي خود، ولي مفهوم قانون در جمهوري اسلامي وجود ندارد. ما كه وحي داريم چرا قانون داشته باشيم ؟ بنده نديدم تا حال حتي در اين قانون اساسي نكبت بار جمهوري مضحك اسلامي يك مورد، جز مورد بني صدر، قانون اجرا شده باشد. تنها در مورد بني صدر قانون اجرا شد. يعني همان مجلسي كه تأييدش كرده بود. به بيكفايتيش رأي داد و همان فقيه عاليقدر و ولي امري كه فرمان رياست جمهوريش را باو داده بود معزولش كرد. اگر اين مورد را شما جدا بكنيد، من مورد ديگري سرا‎غ ندارم كه قانون جمهوري اسلامي برطبق خود آن قانون اجرا شده باشد.


ديدار با خميني
سئوال - آقاي بختيار شما گفتنيد كه ميدانستيد كه در صورت پيروزي خميني چه بروز كشور خواهد آمد و ميدانيم كه شما قصد داشتيد با خميني قبل از پيروزيش، قبل از تثبيت فتنه اش،‌ ديدار بكنيد مقصودتان از اين سفر چنانچه با ملاقات موافقت ميكرد چه بود؟

آيا توافق بخصوصي ميخواستيد با او داشته باشيد ؟

دكتر بختيار - بايد عرض كنم كه اين فكر شخص خود من بود. هيچكس در اينكار،‌ نه مشاورين من،‌ نه وزراي كابينه نه دوستان من، هيچكس مرا در اين راه ترغيب نكرد. اين يك عمل سياسي صحيحي بنظر خود من بود كه انجام دادم و دليل اش هم اينست كه عرض ميكنم: يك مردي بناحق سواريك عده اي مردم بدون آگاهي سياسي و ستم كشيده و محروميت ديده شده بود، عده كثيري از مردم به خميني اعتقاد پيدا كرده بودند. همانطور هم كه اشاره كرديم خارجيها هم مخصوصاً ماههاي آخر از دامن زدن باين فتنه كوتاهي نميكردند. من فكر پنجاه سال ديگر را ميكردم كه مردم تاريخ را كه ميخوانند بگويند اگر اين آقاي بختيار، كه از نظر سن تقريباً جاي پسر آقاي خميني بود، اگر ميرفت به پاريس بعنوان يك ايراني و با اين مرد، همانطور كه عده اي ميرفتند و ميآمدند، مسائل ايران را مطرح ميكرد.

ميگفت گرفتاريهاي ما اينست كه مردم در عذابند، من سوابقي دارم با اين شرايط آمده ام، اينكارها را ميخواهم بكنم. اگر اينكار را ميكرد چه عيبي داشت ؟ آيا اين خود خواهي نبوده ؟ اين آقاي بختيار زياد از خودش راضي نبوده كه نيامد يك از خود گذشتگي بكند، بگويد ببينم اين سيد چه ميگويد؟ روي اين فكر من اين تصميم را گرفتم و يك متني تهيه كردم. روز جمعه اي بود، يادم هست. يكي از دوستان آقاي بازرگان را خواستم. بالاخره ما با بازرگان سالها همزندان بوديم و با وجود اختلافات سليقه و طرز تفكري كه داريم و اختلافات راجع به دخالت مذهب در سياست، من او را آدم فاسدي هيچوقت نديدم. كج سليقگي ها و ضعفي هم كه دارد مديون همان دردي است كه دارد كه همه چيز را ميخواهد با معادله مذهب حل كند. باين شخص گفتم من حاضرم بروم به اروپا و با آقاي خميني مذاكره بكنم راجع به مسائل و مصائب كشور و اينكه در خارج كشور بعنوان دو ايراني ما بايستي قبل از هر چيز به منافع مملكت فكر كنيم. غافل از اينكه اين مرد چيزي كه برايش مطرح نيست مملكت است.

من آنوقت راجع باين موضوع تا اين حد روشن نبودم. با وجوديكه اغلب ميگويند بختيار روشن ديد. ولي اينجا را ديگر من نديده بودم. البته شقاوتش را ميدانستم ولي درجه اش را نميدانستم. بالاخره باين شخص گفتم بدون اينكه من تعهدي بسپارم يا استعفا بدهم و ايشان بخواهد بعنوان رهبر ملت ايران با من صحبت بكند، ما بعنوان شاپور بختيار و روح الله خميني، صحبت بكنيم.

اين موضوع مذاكره شد و اين مذاكره رسيد به سطح بهشتي، بهشتي و مطهري با اصل اين موضوع تا آنجائيكه من اطلاع دارم، موافقت كردند. موضوع را منعكس كردند و متني هم كه تهيه شده بود باين مفهوم بود. من تقريبا از حافظه كمك ميگيرم: من، شاپور بختيار كه ساليان دراز براي آزادي، استقلال، و حكومت قانون در اين مملكت مبارزه كرده ام، اكنون كه مملكت در وضع بسيار اسفناكي گرفتار شده، سعي كردم تا ميتوانم حكومت را حكومت قانون بكنم، آن بي عدالتي ها را از بين ببرم و غيره ... تقاضا ميكنم كه وقتي تعيين كنيد كه من به پاريس بيآيم و با آيت الله راجع به آينده ايران و راجع به مسائلي كه هست با هم تبادل نظر بكنيم، و اگر نظري داريد راجع به بعضي مسائل، چون اينهم بر ميگردد به قانون اساسي، با كمال احترام من گوش خواهم داد و در حدود قانون اساسي انجام خواهم داد.

پس تصويب شده بود كه من به پاريس حركت كنم. باز بر ميگردم به قسمت اول كه اگر من اينكار را نمي كردم آن ايراد از طرف پسر شما نسبت بمن حتمي بود كه چه ميشد اگر بختيار اينكار را ميكرد.

نامه كه رسيد - با نظر موافق بهشتي و مطهري، از اين دو نفر اطمينان دارم - بازرگان تلفن كرد بمن، گفتم آقاي بازرگان خود شما هم بيآييد به نظر من صلاح است. حالا اگر طياره اي نيست با طياره نخست وزيري ميرويم هر دو نفر تا شهر نيس، از آنجا شما با يك طياره ديگر ميتوانيد مستقيماً برويد پيش آقاي خميني و من ميروم منزل يكي از نزديكانم و روز بعد به پاريس ميآيم و با ايشان صحبت ميكنم. يك مقداري تنها يك مقداري هم با حضور شما، هر طوري كه خود شما ترتيبش را بدهيد ولي بودن شما در آنجا مانع صحبت من نخواهد بود.

بازرگان گفت كه من هم نظر موافق دادم و موضوع را به آقاي بهشتي گفتم. من تلفن كردم به وزارت خارجه كه براي من و دو تا از وزراي كابينه و دو سه نفر هم كه يك گرفتاري داشتند كه طياره پيدا نمي كردند، كه پاسپورت هايي كه لازم است صادر بكنند. و حتي يك مقداري پول هم فرستادم از بانك آوردند، سي چهل هزار فرانك براي اينكه مخارج رفتن و آمدن آنجامان تأمين بشود.

ساعت 12 شب، من اطمينان داشتم كه فردا شنبه حركت ميكنم و با اين فكر خوابيدم. صبح كه بيدار شدم ديدم كه گفتند كه آقا قبول كرده بود ولي عدول كرده است. من ميدانم كه بهيچ عنوان با خميني نميتوانستم توافق كنم. من ميدانستم و حالا بيشتر از آنوقت ميدانم، كه ما به دو زبان و از دو چيز مختلف صحبت مي كنيم. من از ملت و ايران صحبت مي كنم، او از امت و اسلام صحبت ميكند. ما با هم نميتوانيم وجه مشتركي داشته باشيم. من از ترقي وتكنولوژي دنياي روبه تمدن صحبت ميكنم، او ميخواهد ما را برگرداند به 1400 سال پيش، خيلي بعيد ميبود، ولي اينكار كه نشد من حداكثر استفاده را كردم براي همان منظوري كه عرض كردم.

وقتي كه تاريخ نوشته خواهد شد همه خواهند گفت: بختيار خواست بيآيد. با وجود تمام فحش هائيكه ميخورد. با تمام مرده بادها كه مي شنيد خواست بيآيد يك گرهي را اگر ميتواند با يك شانس در هزار شانس، باز كند. حالا كي مانع اين ملاقات شد. مسلماً اسم سه چهار نفر قطعي است. يكي از افتخارات آقاي ابوالحسن بني صدر اينست كه من مانع شدم. ديديم كه بآنجا رسيد كه بايد برسد. يكي خانم سنجابي و آقاي سنجابي، اينها را ميگويم خانم و آقا به جهت اينكه نفوذ اول مال خانم است و بعد مال آقا. سوم خانم فروهر و آقاي فروهر، اينها روي آن كوته نظري، روي حقارت و تنك مايگي كه دارند، نتوانستند ببينند كاري انجام بشود و آنها سهمي نبرند. بني صدر بيك روزنامه نويس فرانسوي، كه خودش بمن گفت، گفته بود: اگر نفس بختيار به خميني ميرسيد امكان داشت كه آقا خيلي از اين شدتي كه داشت كاسته بشود و جا بزند، و نفع ما در اين نبود. انقلاب اسلامي بايستي ميشد و لازم بود كه ما اين ملاقات را بهم بزنيم. اين آقا براي اينكه رئيس جمهوري بشود آن بدبخت هم براي اينكه، چه عرض كنم. پس اين سفر پاريس هم باين دليل بود كه عرض كردم. يا موافقت ميكرد و من به پاريس ميآمدم، كه من برنده بودم، يا مخالفت ميكرد و من نمي آمدم، من ميگفتم سعي خودم را كردم او قبول نكرد. در اين صورت من چيزي از دست نمي دادم بهر حال اگر مي آمدم 50 سال هم با او بحث ميكردم او يك چيز مي گفت، بنده هم يك چيز ديگر، ولي اقلا ًاين راحتي وجدان براي من بود كه خواستم حداكثر تلاش خودم را براي اينكه اينقدر بدبختي و نكبت به مملكت ما نرسد بكنم. نشد تقصير اوست و وقتي كه وارد ايران شد، يك جمله اي گفتم كه متأسفانه توي روزنامه ها نديديم، نه اروپايي، نه ايراني، گفتم : شاه كه رفت، قانون كه اجرا ميشود با نهايت آزادي، منبعد اگز يكنفر ايراني كشته شد خون آن يكنفر را من بحساب آقاي خميني مي گذارم، همانوقتي كه در ايران بود. و آنوقت من خيال ميكردم كه به يك چيز مختصري سروته موضوع تمام ميشود ولي امروز مي بينم كه نه اصلاً برنامه قساوت و آدمكشي از آن مقياسي كه من فكر ميكردم خيلي فراتر رفته است.


مواضع سياسي جبهه ملي
سئوال - آقاي بختيار، شما طي اين پاسخ آخرتان از چند نفر از جمله آقاي دكتر سنجابي اسم برديد، ميخواستم بپرسم قبل از سفر آقاي سنجابي به پاريس و سازش با خميني، مواضع سياسي جبهه ملي و نظر خود آقاي دكتر سنجابي چه بود چون شما با ايشان آشنا بوديد و بالطبع اين موضوع را ميدانيد؟

دكتر بختيار - بعد از فوت مصدق ما واقعاً مردي كه شبيه به او باشد، يك مردي كه داراي آن اراده باشد نداشتيم. البته من نمي خواهم راجع به مردي مثل مصدق مبالغه بكنم، نه، كج سليقگي هايي هم داشت. گاهي افراط ميكرد در بعضي چيزهايي كه يك مرد بزرگ سياسي در حد او نبايد بكند. اين را هم ميگويم براي اينكه هيچوقت نگويند من مداح كسي هستم. ولي اين مرد يك مرد استثنائي بود.

افرادي كه با او كار مي كردند، اين افراد هيچكدام آن فلز را نداشتند و بدبختي اينجا بود كه كار بدست دو سه نفر افتاد كه درست نقطه مقابل مصدق بودند. بمعناي واقعي نقطه مقابل بودند. يعني افكار و عقايد و روش ها و سازشكاريهاي اينها و ضعف اين ها كاملاً نقطه مقابل مصدق بود. يكي از اينها همين آقاي دكتر سنجابي بود. آنهائي كه مردند من صحبتشان را نمي كنم، ولي از زنده ها ميگويم. آقاي سنجابي بيك دردي مبتلاست كه براي آدمي كه داعيه رهبري دارد خطرناك ترين و بزرگترين درد است. و آن ضعف است، با ضعف آدم به دزدي، به خيانت،‌ به جنايت، به همه جا كشيده ميشود. و اين مرد واقعاً ضعيف النفس است. يعني هميشه همعقيده آخرين فردي است كه از اطاقش بيرون ميرود.

آقاي سنجابي در خرداد سال 1356 با خود بنده آن نامه سرگشاده اي را كه بشاه نوشته بوديم، (رجوع شود به متن نامه در قسمت دوم ضمائم - ناشر) امضاء كرد. اين نامه بسيار مودبانه هم بود. حتي عنوان نامه را هم بياد دارم كه نوشته بوديم: به پيشگاه اعليحضرت همايون شاهنشاه، يعني عنوان شاه را درست مطابق متن قانون اساسي گذاشته بوديم. آريامهر و اينها ابداً نبود. اين نامه را ايشان هم امضاء كرده بود و امضاي اول را داشت. در نامه صحبت از قانون اساسي بود، حرمت به قانون بود، آزادي انتخابات بود و غيره. ... صحبت اينكه ما جمهوري ميخواهيم ابداً نبود. ما سلطنت مشروطه ميخواستيم بر طبق قانون اساسي و تذكر ميداديم كه آقا، سلطنت هست ولي قانون اساسي نيست. فصل مربوط به حقوق سلطنت روز بروز قطورتر ميشود و فصل مربوط به حقوق ملت ايران روز بروز نازك تر ميشود. باين ترتيب خطر در مقابل داريم. يك اعلام خطر بود و بجا بود و در تدوين آن من هم دست داشتم و بايد عرض كنم كه آقاي بازرگان هم دست داشت. از اشخاصي كه بعد امضاء نكردند يكي ايشان بود. حالا آنوقت او متمايل به خميني شده بود يا دلائل ديگري داشت، من نميتوانم بصورت قاطع چيزي عرض كنم. اما آقاي سنجابي وقتي كه اين ضعف اراده اش را شما شناختيد، متوجه تمام معايب و خطراتي كه يك رهبر ضعيف براي يك ملت دارد ميشويد. در گذشته دور هم همين آقاي سنجابي، با همين آقاي فريور كه بعد از فتنه خميني سفير در سوئيس شد با مرحوم الهيارصالح، قبل از اينكه من بايران بيآيم، و قبل از اينكه وارد حزب ايران بشوم، آن قرارداد همكاري حزب ايران با حزب توده را امضاء كرده بودند.

سئوال - اين چه سالي بود، آقاي دكتر؟

دكتر بختيار - اين سال 25 بود. بعد حزب از آنها بازخواست كرد كه شما چرا رفتيد يك چنين كاري كرديد. حساب فريور جداست. او ميخواهد هميشه سوار باشد. در زمان اميني هم وزير بود، در زمان خليل خان اسفندياري پدر ملكه ثريا هم باز وابسته مطبوعاتي بود. او هميشه ميخواهد يك كاري داشته باشد و كار كم بكند و عايديش مرتب باشد. ولي آقاي سنجابي شروع كرد به گريه كردن كه مرا ببخشيد حق با شماست و بالاخره او را بخشيدند. اكثريت بخشيدند و گفتند آقا، يك غلطي كرديد ولي ديگر از اين كارها نكنيد. من گمان ميكردم كه براي مابقي عمر، اين براي سنجابي كافي است نه، در سال 57 آمدن ايشان به اروپا همانطور كه ميدانيد براي چيز ديگري بود. براي رفتن به كانادا و شركت در انترناسيونال سوسياليست بود و حالا اگر اجازه ميدهيد راجع به آن موضوع هم صحبت ميكنم. من ضعف سنجابي را مي شناختم ولي آدم منضبطي بودم و 25 سال تحمل او را كردم. گو اينكه از اين 25 سال، ساليان دراز هيچ ارتباطي با هم نداشتيم. او در امريكا بود و من در ايران بودم. ولي مرديست كه تحت تاثير اغلب اشخاص خيلي پيش پا افتاده و بدون فرهنگ و بدون شخصيت قرار ميگيرد. اينجا هم تحت نفوذ فروهر بود. اصولا ً هميشه تحت نفوذ يك كسي هست. يك روز تحت نفوذ فروهر و يكروز تحت نفوذ يكي ديگر. و اغلب هم نفوذ خانوادگي كه در ايشان بي اندازه تأثير دارد.

اين ضعف و اين نفوذ پذيري ايشان را كشاند به آنجا كه بجاي كانادا، برود پاريس مقيم بشود.

در هيأت اجرائي جبهه ملي ايشان دعوت انترناسيونال سوسياليست را مطرح كرد و توافق كرديم كه برود. نطق فرانسه ايشان را هم كه يك مقداري نوشته بود باقي اش را من نوشتم و تصحيح كردم و بايشان داديم كه ببرد و در كانادا در انترناسيونال سوسياليست بخواند و بگويد كه ما از حقوق محروميم و بگويد كه قانون ما اجرا نميشود و بگويد كه پادشاه ما حرمت به مشروطيت نمي گذارد. تمام اينها بدون تعارف بود ولي صحبت از خميني و جمهوري و اسلامي و اينها نبود. در مورد توقف سر راه در پاريس كه مطرح كرد، باو گفتيم شماميرويد آنجا، سلام و تعارفي اگر خواستيد بكنيد، حرفهاي خميني را گوش بدهيد ولي هيچ تعهدي نكنيد. ايشان كه اينجا آمد مثل همه آدم هاي ضعيف و كوچك در منطقه جاذبه قرار گرفت و كافي بود كه يك حاج مانيان و يك افرادي مثل او به ايشان بگويند تو جاي مصدقي، و افرادي مثل او هم خيال ميكنند كه هر كسي كه گفتند تو جاي مصدقي، مصدق ميشود. خلاصه، پاريس كه آمد وضع عوض شد. رفت به آن ملاقات و آن اعلاميه سه ماده اي را نوشت. اينهم گفتني است كه مضحك ترين كارش بعد از مراجعت رفتن پيش شاه بود.


اعلاميه دكتر سنجابي
سئوال - ببخشيد ممكن است بفرمائيد در چه موقعيتي اين اعلاميه امضاء شد ؟

دكتر بختيار - ايشان بعد از اينكه سه چهار روز پاريس بود تقاضاي شرفيابي به حضور امام كرد. يك مذاكراتي با خميني كرد. البته هنوز خميني بر خر مراد سوار نشده بود و با خودش گفت خوب، با جذب كردن سنجابي كه نفر اول جبهه ملي است - چون رئيس هيأت اجرائي بود - من ميتوانم اينها را مهار بكنم. و تمام عناد خميني با من اينست كه او را توانست مهار بكند، بنده را نتوانست و هنوز نتوانسته است. و اين مسأله خيلي جالب توجه است و چيزي كه ملت ايران بايد بداند اينست كه در اين اعلاميه يا در واقع اين قرارداد يك جانبه، آقاي سنجابي نوشته است كه سلطنت ايران مشروعيت خود را از دست داده و فاقد پايگاه شرعي است و رژيم آينده ايران بايستي بوسيله رفراندم و آراء عمومي بر اساس موازين اسلامي تعيين شود، و نكته قابل توجه و تأمل اينست كه براي اولين دفعه زير قلم يك جانشين مصدق، در يك متن سياسي، حكومت بر اساس موازين اسلامي پيدا شد. در حاليكه هيچوقت و مطلقاً چنين چيزي بفكر كسي نميرسيد. ما در مكتب مصدق هيچوقت در باب سياست صحبت از اسلام نمي كرديم. اسلام دين ماست. مسلماني مربوط بخود من است، مربوط به سياست و اداره كردن مملكت نيست. اگر ديگري نظري غير از اين دارد، من مفتخرم كه هميشه و بخصوص از سه سال پيش بي پرده و با كمال صراحت در تمام مصاحبه ها گفتم كه من يك لائيك هستم. اين را تعبير كردند كه من ملحدم، در حاليكه ملحد و لائيك فرسنگ ها اختلاف دارد.

ملحد همانطور كه ميدانيد كسي ست كه معتقد به هيچ چيز نيست. لائيك كسي است كه در اداره مملكت كار را دست آخوند نمي دهد. حالا هم بنده باز لائيك مانده ام. خلاصه راجع به آقاي سنجابي و اين قراردادي كه امضاء كرده بودند، بايد بياد داشت كه زيبايي اين قرارداد، اينجاست كه يك طرف امضاء كرده بود و طرف ديگر امضاء نكرده بود. يعني كريم سنجابي با نهايت خفت و در شرايط بسيار ننگين امضاء كرده بود. خميني اصلاً طرف را لايق اين ندانسته بود زير آن امضاء‌ بگذارد. يعني من و تو يكي؟ چنين چيزي محال بود، او خودش را مافوق اين چيزها ميدانست و ايشان بعنوان اينكه يك كار افتخار آميز انجام داده اند. ديگر كانادا هم تشريف نبردند. يك دليل پوچي هم مطرح كردند كه چون نماينده اي هم از اسرائيل آنجاست من آنجا نمي روم. بنده ميخواهم ببينم در كجاي سازمان ملل و سازمانهاي جهاني نماينده اسرائيل نيست؟ در تمام ارگان ها هست. چطور آنجا تحملش را داريد اما اينجا تحملش را نداريد؟ اينهم از آن حرف ها بود. (متن اعلاميه سه ماده اي دکتر سنجابي در قسمت ضمائم - ناشر)

بالاخره ايشان برگشتند و بصورت فاتح براي آن اشخاص ابلهي كه اين آدم را دائما كوك ميكنند شروع به رجز خواني كرد كه من همچه كاري كرده ام. ولي تا آمد من گفتم: شما بچه دليل و بچه مجوزي امضاء كرديد. گفت كه اكثريت رأي خواهد داد. گفتم كه اكثريت هم رأي بدهد شما با شرايط هيأت اجرائي رفتيد و بايستي تابع دستور هيأت اجرائي باشيد. شما از حدود اختيارات خودتان تجاوز كرديد. خاصه اينكه اصلاً من اين را قبول نمي كنم كه ما بدست خودمان آخوند را بيآوريم و بگذاريم حاكم بر مقدرات ما بشود. ايشان گفت كه من بتو (بمن گفت - ناشر) قول ميدهم كه اين شخص روحاني كه من ديدم، يك دنيا صلح و صفا و برادري و انسانيت است و وقتي برگردد ميرود در قم و در آنجا مشغول عبادت ميشود. گاهي هم اگر خوشش آمد ما ميرويم سلام و عليكي با او ميكنيم. ببينيد چطور همه چيز را با سهل انگاري برگزار ميكند. وقتي سرنوشت يك ملتي، يك جامعه اي، يك منطقه اي در دنيا، با اين طور مسائل ارتباط پيدا ميكند آن مرداني كه در اتفاقات مسئوليت دارند، بايد از يك فلز خاصي باشند و اين فلز را او نداشت و ندارد.

بعد اختلاف ها بالا گرفت. باين معني بالا گرفت كه همان روزها بود كه شاه تصميم گرفته بود به شخصيت هاي ملي رو كند. و اينجا من ميرسم به دكتر صديقي. شاه دكتر صديقي را مأمور تشكيل كابينه كرده بود. آقاي دكتر صديقي وزير مرحوم دكتر مصدق بود. مردي است دانشمند و وطن دوست، بنده مبالغه نميخواهم بكنم ولي يك آدمي ست كه گاهي ميتواند بگويد نه. اصولاً مرد سياستمداري كه بلد نيست نه بگويد نبايد وارد سياست بشود. ايشان سعي كرده بود كه كابينه اي تشكيل بدهد. بمحض اينكه خبر رسيد بگوش سنجابي، شروع كرد به پخش اعلاميه بوسيله فروهر و فرستادن اشخاصي، با كمال عدم نزاكت، كه شما نبايد قبول كنيد. بتوچه اصلا؟ معني ندارد كسي كه شما اعلاميه صادر مي كنيد كه عضو جبهيه ملي نيست و 15 سال اينجا نمي آيد - بگذريم از اينكه 15 سال نيامدن ايشان مسئله اي نبود، براي اينكه 10 سال بود كه جبهه ملي عملاً جلسه تشكيل نمي داد و خود آقاي سنجابي هم 5 سالش را در آمريكا بود - در كارش دخالت ميكنيد.ولي در هر حال بنده به آقاي سنجابي اين اعتراض را كردم و گفتم آقا ما آرزو داشتيم كه يك آدم ملي بيآيد سركار - و اين يك جوابي هم هست به آن آدمهاي ابلهي كه ميگويند من جاه طلب بودم - اين آقا ميآيد سركار كه اين زنجير را تكان بدهد، و وضعيتي ايجاد بكند كه راه براي يك انتخابات آزاد براي آن آزاديهائي كه ما 25 سال برايش مبارزه مي كنيم و زندان مي رويم، باز بود. پس اين كار شكني ها را چرا ميكنيد؟ اگر كه فردا شاه شريف امامي را مأمور تشكيل دولت بكند - شما اينطور با او رفتار كنيد با اين هم همانطور رفتار كنيد،‌ اينكه نميشود. پس ميخواهيد بگوئيد كه خودم بايد باشم، آخر خودت هم كه نميشود.

بايشان گفتم كه شما رفتيد و با امام بيعت كرديد، نمي توانيد هم طرفدار جمهوري اسلامي باشيد و هم طرفدار مشروطه سلطنتي - بعد هم ايشان را ديگر نديدم تا يك جلسه بعد از آنكه خود من و ايشان هر دو جداگانه دعوت شده بوديم به كاخ نياوران. وقتي من دعوت شده بودم، در ابتدا صحبت از حكومت آقاي صديقي بود. و من قول داده بودم كه از صديقي و يا هر آدمي مثل او و در اين حدود پشتيباني بكنم. وقتي كه آقاي سنجابي رفته بود كاخ نياوران اينطوري كه شاه ميگويد خيلي خضوع و خشوع كرد و چه گفت و چه گفت. من مذاكراتم با شاه در حدود قانون اساسي بود. چسبيده بودم به قانون اساسي و هيچ راهي هم جز اين نه ميتوانستم داشته باشم نه ميخواستم ارائه بدهم.

وقتي كه شاه با مشاورين نظامي و غير نظامي اش صحبت كرده بود، همه باين نكته پي برده بودند كه آقا، چنين آدمي با سوابقي كه آنوقت 20 سال 30 سال پيش داشت و بعد هم همكاري با دكتر مصدق كه خودش را جانشين او خيال ميكرد، و بعد رفتن پيش آخوند، فردا معلوم نيست كه از هر طرف كه باد بيآيد نچرخد، و اين خطرناك است. وقتي هم كه با آقاي دكتر صديقي مخالفت كرد، دكتر صديقي روز بعد بمن تلفن كرد و اظهار تشكر كرد كه شما با كمال شهامت حرفهايتان را زديد، من بايشان جواب دادم: من معتقد هستم ما 25 سال است براي يك چنين حكومتي مي جنگيم، حالا اگر خودمان كارشكني كنيم و باصطلاح بيك همچه حكومتي اژدر بزنيم، اين نقض غرض است يا خودخواهي. من كاري نكردم، حرفهاي من در ادامه افكار و روشي بوده كه هميشه داشتم.

دكتر صديقي بهر دليل و تقدير - من ديگر وارد آن جزئيات نميشوم و اطلاع صحيح و دقيقي هم ندارم كابينه را تشكيل نداد و آقاي سنجابي كه از آمدن خميني بسيار راضي و بسيار خشنود بود، خيال ميكرد كه آقاي خميني كه بيايد اولاً نخست وزيري او قطعي است. بالاخره نفر اول جبهه ملي است و نخست وزير شاه هم نبوده است،‌ در نتيجه ميتواند نخست وزير بشود. در مرحله بعدي، خوب، نخست وزير كه باشد بميل خودش كابينه را تشكيل خواهد داد و مورد احترام خواهد بود و خميني هم ده پانزده روز كه در تهران سلام و عليك و ديد و بازديد هايش را كرد ميرود به قم و عملاً فعال مايشاء او خواهد بود. شما اطلاع داريد - من در مخفي گاه بودم - آنوقت كه براي ديدن خميني، دو سه روز بعد، چندين ساعت در اطاق انتظار سرپا ايستاده بود. در واقع رفتاري كه خميني با او كرد و با اغلب اين آقايان كرد، مورد پسند من است. اقلاً خميني با تمام معايب و با تمام آن گرفتاريها و مصائبي كه براي ملت ايران آورده، نسبت به افرادي مثل او كه بيست سي سال يك فكر داشتند و بعد عدول كردند، كاملاً بي رحم بوده است. همه آنهائي كه مثل سنجابي با او همكاري كردند با كمال خشونت و خفت بيرون كرده است.

اين آقاي سنجابي و اين تاريخچه جبهه ملي را من خلاصه ميكنم: شخصيت مصدق در سطح بين المللي و نزد مردم ايران بزرگ بود. ولي شاه نهايت بي انصافي را كرد و تمام دستگاه سلطنت و تمام جرايد راديو تلويزيون و تمام درباريان متملق 25 سال به مصدق فحش دادند و اين بجاي اينكه مصدق را كوچك بكند، پيش مردم بزرگ كرد. مصدق در زمان صدارت يا در زمان انزوائي كه در زندان و در احمد آباد داشت هميشه مصدق بود. وقتي افرادي خودشان را جانشين او ميدانند و براي خودشان يك شخصيت كاذبي قائل شدند بايد آن خصائل مصدق را تا حدي داشته باشند. آقاي سنجابي يكي از آن افرادي بود كه بعد از فوت مصدق دائماً ميخواست جانشين مصدق باشد و هيچكدام از سجاياي مصدق را نداشت و بالاخره اين مسئله را هم گمان ميكنم مفيد باشد خدمتتان بگويم: آقاي سنجابي و من نميدانم كجاست و چون در يك شرايط مسلماً سختي زندگي ميكند، نميخواهم ناجوانمردي هائي كه او در حق من كرد من در حق او بكنم و يا بگويم خيانت كرده يا نه، ولي اينرا نميتوانم كتمان كنم كه من او را آدم ضعيفي ميدانم وضعف آدم را بهمه جا ميبرد. ميخواهم فقط اين را عرض كنم كه در يك مصاحبه يكسال بعد گفته بود، دكتر بختيار كمر جبهه ملي را شكست. من هيچ توضيحي راجع به اين موضوع نميدهم. چون توضيحات را قبلاً دادم. تنها بايد سئوال كرد ما بين من و او كي كمر جبهه ملي را شكست، كي انحراف پيدا كرد؟ بعد از گذشت سه سال ملت ايران جواب اين سئوال را خوب ميداند.

از سايت آژانس خبري كوروش

No comments:

Post a Comment